جریانهای ادبی در تاریخ ادبیات پس از مشروطه، اگر چه در زمینهی فرم و ساخت به تعداد انگشتان یک دست باشند، در حیطهي مضمون به دو انگشت محدود میشوند: ادبیات دولتی و ادبیات روشنفکری. نامهای دیگری هم شاید بشود برایشان پیدا کرد، اما گویا بر اساس قانونی نانوشته و ناخوانده، رویکرد پوزیسیون و اپوزیسیون، دو وضعیت محتومی است که مضامین داستان موظف به پهلو زدن در کرانهی یکی از این دو ساحل هستند. از این دوجریان عمده که بگذریم وضعیت سومی هم از ابتدا بوده که ممتد و همیشهگی در کنار این دو حالت به کار خودش ادامه داده، اگر چه هرگز به عنوان قطب سوم به رسمیت شناخته نشده است. داستان عامه پسند، بیکه خود را در موقعیت پاسخ گویی به شرایط اجتماعی و نیازهای عمیق مخاطب قرار بدهد، همیشه نوشته شده و در سایهی اقبال مخاطب پر تعداد خود، نیازی هم به بازبینی مبانی و اصول خود ندیده است. عشق و روابط جنسی و بعضاً خشونت به عنوان عناصر حیاتی چنین داستانهایی شناخته میشوند. البته داستانهایی که پیکرهی ژانر نویسی دارند از این قاعده مستثنا هستند. ژانرهای پلیسی، وحشت، تاریخی و نظایر آن به داستان امکان میدهند به مضامینی که دغدغهی روز جامعه نیستند یا موضوعاتشان فرا مکانی و زمانی هستند بپردازد و از همین ویژهگی برای فرار از این دسته بندیها استفاده کند مگر اینکه نویسنده عامدانه اشارات داستانیاش را به اوضاع روزانهی اجتماع و مسائل کلان اجتماعی که در آن زندگی میکند نشانه بگیرد.
اما به گمان من ادبیات عامه پسند با تغییراتی ساختاری و در هیأتی تازه، دوران نوزایی خود را آغاز کرده. گونهای که با تغییرات ژنتیکی و از سرگذراندن تکاملی تدریجی، قادر است علاوه بر حفظ مخاطب و طرح موضوعات زود بازده و نه چندان بنیادین، ضمناً به واکاوی دغدغههای نسلی و اپیدمیهای رفتار مدنی بپردازد و از مضامین نازل عاشقانه فاصله بگیرد. مخاطب چنین آثاری، کتابخوانهایی هستند که از داستانهای سیاهنمای پرمدعا و معمولاً مأیوس اپوزیسیون از یک طرف و روایتهای ایدئولوژیک، شعارزده و بعضاً جانبدارانهی پوزیسیون از طرفی دیگر، سرخوردهاند.
رمان «یوسف آباد، خیابان سی و سوم» به گمانم یکی از نمونههای قابل تأمل این گونهی ادبیست که سال گذشته به چاپ رسید و در کمترین زمان و به شکلی غیر منتظره جزو پرفروشهای بازار کتاب شد تا برخی دوباره یاد مافیای کتاب و توهماتی از این دست بیافتند که ای کاش بود! دلم میخواهد باور کنم که ادبیات ما آنقدر مدیریت شده و روشمند است که بشود فقط با این حرفها، کتاب اول یک نویسندهی تازه کار را ظرف چند ماه به چاپ چهارم و پنجم برساند. نثر پر نشاط و ساخت چهار تکهای روایت و ویژهگیهای معماری آن نشان میدهد این رمان در نگاه اول با آموزههای مدرن داستاننویسی بیگانه نیست. اگر چه همهی اینها و توصیفهای جسورانهی داستان از احساسات و دنیای شخصیتها، مهمترین دلایل توفیق این اثر بود، اما گمان میکنم تکیه بر المانهای روایی نظیر برندها، اسلنگهای کلامی، مکانهای سربستهی عمومی و عادات اجتماعی تهرانِ امروز، در بلند مدت و با توجه سرعت بالای تغییرات اجتماعی کلان شهری مثل تهران، به شدت این رمان را تاریخ مصرفدار کرده. روایت را اگر به عنوان ماناترین نوع هنر میشناسند، به استناد خوانشپذیری آن در دورهها و نسلهای مختلف و پایگاه اندیشه محور آن است. در غیاب عناصری که پیشتر به آن اشاره شد نظیر عشق و خشونت، همجواری این رمان با بحثهای تئوریک مد روز هم قابل تأمل است. «رمان شهری» به عنوان داستانی که به شهر نگاهی فراتر از لوکیشن رویدادها دارد، زمانی اعتبار فرمی مییابد که نویسنده در جستجوی چیزی فراتر از تعلق خاطر و نوستالژی مکانی باشد. تصویر چشمگیر تهران در «یوسف آباد...» با گذرهای توریستیاش به خیابانها و مکانها، در انتها مخاطب را به دریافت نویی از تهران هدایت نمیکند. از طرفی بحث «رمان نسلی» فقط به استناد گذر زمان و تثبیت یک کتاب در نسل خود قابل طرح است که با خصوصیات این کتاب باید نشست و دید چند سال کتاب محبوب این نسل خواهد بود.
و سرانجام اینکه فکر میکنم نسخهی «یوسف آباد...» را نمیشود برای بیش از یک رمان پیچید. به گمانم سینا دادخواه برای تثبیت راهی که در آن گام نهاده و با تکیه بر توفیق کتاب اولش، نیاز به بازبینی عمیق، به خصوص در مضمون آثار بعدیاش دارد تا بتواند اقبال مخاطب را همچنان و برای بلند مدت حفظ کند.
اما به گمان من ادبیات عامه پسند با تغییراتی ساختاری و در هیأتی تازه، دوران نوزایی خود را آغاز کرده. گونهای که با تغییرات ژنتیکی و از سرگذراندن تکاملی تدریجی، قادر است علاوه بر حفظ مخاطب و طرح موضوعات زود بازده و نه چندان بنیادین، ضمناً به واکاوی دغدغههای نسلی و اپیدمیهای رفتار مدنی بپردازد و از مضامین نازل عاشقانه فاصله بگیرد. مخاطب چنین آثاری، کتابخوانهایی هستند که از داستانهای سیاهنمای پرمدعا و معمولاً مأیوس اپوزیسیون از یک طرف و روایتهای ایدئولوژیک، شعارزده و بعضاً جانبدارانهی پوزیسیون از طرفی دیگر، سرخوردهاند.
رمان «یوسف آباد، خیابان سی و سوم» به گمانم یکی از نمونههای قابل تأمل این گونهی ادبیست که سال گذشته به چاپ رسید و در کمترین زمان و به شکلی غیر منتظره جزو پرفروشهای بازار کتاب شد تا برخی دوباره یاد مافیای کتاب و توهماتی از این دست بیافتند که ای کاش بود! دلم میخواهد باور کنم که ادبیات ما آنقدر مدیریت شده و روشمند است که بشود فقط با این حرفها، کتاب اول یک نویسندهی تازه کار را ظرف چند ماه به چاپ چهارم و پنجم برساند. نثر پر نشاط و ساخت چهار تکهای روایت و ویژهگیهای معماری آن نشان میدهد این رمان در نگاه اول با آموزههای مدرن داستاننویسی بیگانه نیست. اگر چه همهی اینها و توصیفهای جسورانهی داستان از احساسات و دنیای شخصیتها، مهمترین دلایل توفیق این اثر بود، اما گمان میکنم تکیه بر المانهای روایی نظیر برندها، اسلنگهای کلامی، مکانهای سربستهی عمومی و عادات اجتماعی تهرانِ امروز، در بلند مدت و با توجه سرعت بالای تغییرات اجتماعی کلان شهری مثل تهران، به شدت این رمان را تاریخ مصرفدار کرده. روایت را اگر به عنوان ماناترین نوع هنر میشناسند، به استناد خوانشپذیری آن در دورهها و نسلهای مختلف و پایگاه اندیشه محور آن است. در غیاب عناصری که پیشتر به آن اشاره شد نظیر عشق و خشونت، همجواری این رمان با بحثهای تئوریک مد روز هم قابل تأمل است. «رمان شهری» به عنوان داستانی که به شهر نگاهی فراتر از لوکیشن رویدادها دارد، زمانی اعتبار فرمی مییابد که نویسنده در جستجوی چیزی فراتر از تعلق خاطر و نوستالژی مکانی باشد. تصویر چشمگیر تهران در «یوسف آباد...» با گذرهای توریستیاش به خیابانها و مکانها، در انتها مخاطب را به دریافت نویی از تهران هدایت نمیکند. از طرفی بحث «رمان نسلی» فقط به استناد گذر زمان و تثبیت یک کتاب در نسل خود قابل طرح است که با خصوصیات این کتاب باید نشست و دید چند سال کتاب محبوب این نسل خواهد بود.
و سرانجام اینکه فکر میکنم نسخهی «یوسف آباد...» را نمیشود برای بیش از یک رمان پیچید. به گمانم سینا دادخواه برای تثبیت راهی که در آن گام نهاده و با تکیه بر توفیق کتاب اولش، نیاز به بازبینی عمیق، به خصوص در مضمون آثار بعدیاش دارد تا بتواند اقبال مخاطب را همچنان و برای بلند مدت حفظ کند.