داستان، تفريح من نيست
مسعود بهارلو
اميرحسين يزدانبد را نميشود از جمله نويسندگان كشف شده در جايزه گام اول دانست. او، هرچند گام اولي است و كتاب «پرتره مرد ناتمام»اش در اين جشنواره جايزه گرفته، اما پيش از اينها براي يكي از داستانهاي همين مجموعه، با عنوان «براي مارسياي رذل عزيز»، قلم زرين زمانه را با امضاي عباس معروفي دريافت كرده است.
يزدانبد، از سال 83 در وبلاگ «تيلهباز» قلم زده و آن قدر مشق داستان كرده تا بتواند «پرتره مرد ناتمام» را تمام كند و آن را براي انتشار به «چشمه» بسپارد.
يزدانبد، جواني اهل مطالعه، سختكوش و آيندهدار به نظر ميرسد كه از ۲۱ یا ۲۲ سالگي داستان نوشته و در حالي كه ابتدا ميلي به داستان نداشته و شش سال از فضای داستاننویسی دور شده، اما در آستانه 30 سالگي دوباره گام در اين عرصه گذاشته است. او همانطور که در وبلاگنویسی آدمی جدی است، داستاننویسی را هم جدی گرفته و کمتر میتوان نوشتهای از او پیدا کرد که جنبه شخصی داشته باشد.
نگارش 8 داستان مجموعه «پرتره مرد ناتمام» ـ كه داراي قصههايي مستقل اما شخصيتي ثابت با بازيگري متفاوت در تمام داستانهاست ـ از سال 85 تا بهار 87 به طول انجاميده است. يزدانبد ميگويد كه حالا نويسندگي براي او تفريح نيست و حدود پنج سال است كه داستان را جدي گرفته است.
هرچند اين اثر در جايزه گام اول، بهترين مجموعه داستان شناخته شد، اما اهداي جايزه به اين كتاب، يكي از ژستهاي وزارت ارشاد در انتخاب كتابي است كه ناشرش كتابهاي نه چندان باب ميل اين وزارتخانه چاپ ميكند.
يزدانبد، از سال 83 در وبلاگ «تيلهباز» قلم زده و آن قدر مشق داستان كرده تا بتواند «پرتره مرد ناتمام» را تمام كند و آن را براي انتشار به «چشمه» بسپارد.
يزدانبد، جواني اهل مطالعه، سختكوش و آيندهدار به نظر ميرسد كه از ۲۱ یا ۲۲ سالگي داستان نوشته و در حالي كه ابتدا ميلي به داستان نداشته و شش سال از فضای داستاننویسی دور شده، اما در آستانه 30 سالگي دوباره گام در اين عرصه گذاشته است. او همانطور که در وبلاگنویسی آدمی جدی است، داستاننویسی را هم جدی گرفته و کمتر میتوان نوشتهای از او پیدا کرد که جنبه شخصی داشته باشد.
نگارش 8 داستان مجموعه «پرتره مرد ناتمام» ـ كه داراي قصههايي مستقل اما شخصيتي ثابت با بازيگري متفاوت در تمام داستانهاست ـ از سال 85 تا بهار 87 به طول انجاميده است. يزدانبد ميگويد كه حالا نويسندگي براي او تفريح نيست و حدود پنج سال است كه داستان را جدي گرفته است.
هرچند اين اثر در جايزه گام اول، بهترين مجموعه داستان شناخته شد، اما اهداي جايزه به اين كتاب، يكي از ژستهاي وزارت ارشاد در انتخاب كتابي است كه ناشرش كتابهاي نه چندان باب ميل اين وزارتخانه چاپ ميكند.
داستانها يا متعلق به روزگار تجربه شده نويسندهاند، يا منبعث از دريافتهاي او و يا بر مبناي تخيلش. داستانهاي «پرتره مرد ناتمام» از كدام نوعاند؟
به اعتقاد من اينها تفكيكپذير نيست و نويسنده با هر سه وجه زندگي ميكند؛ به اضافه ضمير ناخودآگاهش و عوامل و عناصر ديگر. بخش عمدهاي از اين كار، «زيسته» نيست و خيال ميكنم هنوز خيلي زود است كه از تجربههاي شخصيام استفاده كنم.
ولي شما الآن در 33 سالگي هستي؟
نه از نظر سن، بلكه به لحاظ تجربه قلم. من 30 تا 40 سالگي را در نوشتن، سالهاي نوجواني ميدانم؛ منهاي نوادر. به اعتقاد من، كار اصلي نويسنده از حدود 40 سالگي به بعد شروع ميشود. همانطور كه در كلاسهاي حرفهاي نويسندگي در کشورهایی که نگاه حرفهای دارند، افراد با سنين بيش از 40 سال را ميپذيرند و برايشان كارگاه داستاننویسی ميگذارند. نويسندگي خيلي دير شروع ميشود و نياز به موتیوهایی دارد كه از قبل جويده و هضم شده باشد. شايد به همين دليل باشد كه نوشتن اين كتاب، قدري طولاني شد. چون من تك داستان خلق نميكردم و «پرتره مرد ناتمام» اثري گرفتار در برزخ مجموعه داستان و رمان بود. در واقع، وقتي اين كار را مينوشتم، داشتم معماري بزرگتري نسبت به مجموعه داستان را تجربه ميكرد. كار سختي است كه نويسنده بخواهد يك محور را در طرح و مضمون حفظ كند و سازه بزرگتري نسبت به داستان كوتاه بيافريند.
در اين سالها بيشتر كدام نويسندگان را تماشا كردهاي؟
من از سالاد نويسندگان، تكنيكها و ويژگيهاي نوشتن آنها استفاده ميكنم. اين سالاد، تركيبي است از ادبيات آمريكا در شكل و فرم و تا حدي ادبيات اروپا در مضمون. منتها سازه نهايي، بومي و ايرانيزه شده است. همه اينها را خواندهام و برآيند آنها از منظر من، همين است كه الآن روي پيشخوان ميبينيد.
مراد من از پرسش اين سئوال، رفتار مقلدانه نويسندگان جوان بود. اينكه تو در اين دام افتادهاي يا خير.
رسيدن به يك صداي واحد و مستقل در كارهاي اول، حتي تا كتاب سوم و چهارم، كار بسيار سخت و انتظار نامعقولي است. نويسنده نوقلم سعي ميكند خودش را به ارتفاع ديگران برساند و سپس از آنجا پرواز كند. نگاه كردن به ديگران، كار بسيار طبيعي است. همانها كه امروز به عنوان يك نويسنده مستقل ميشناسيمشان، دوره طبيعي خود را طي كردهاند. بنابراين انتظار شنيدن يك صداي منحصر بهفرد و مستقل از كتاب اول، معقول نيست. به اعتقاد من، دست کم هزار صفحه چاپي از يك نويسنده بايد خواند تا درباره او قضاوت كرد.
داستانهاي شما قصههاي مضمونگرا هستند و برخلاف بسياري از كارهاي امروز، حرفي براي گفتن دارند. در هريك از داستانها نكات سياسي، تاريخي، اجتماعي و حتي فلسفي وجود دارد. از طرفي يك زنجير وصل هم بين داستانها هست كه روح كلي كتاب را ترسيم ميكند. شخصيت ثابتي به نام «مهرداد ناصري» حلقه وصل داستانهاي اين كتاب است، اما پرتره مرد ناتمام، عاقبت ناتمام ميماند. سئوال اينجاست كه اين مرد كيست و چرا ناتمام ميماند؟
داستان نوشتن تلاش براي يك جور بازآفريني معاني زندگي است. شما در داستان، تفلسفي در يك نقشه كوچك داريد. بنابراين بايد ابزارها و عناصر يك پژوهش را در دل اين اثر داشته باشيد. براي شروع، ما به يك نقطه آغاز نياز داريم. معمول است كه نويسندگان از خودشان شروع ميكنند و اين گام، شامل زير و بالا كردن زندگي خود نويسنده است. من در محيطي زيست كردهام كه شباهت زيادي به روشنفكري دهههاي 40 و 50 دارد. احساس ميكنم آن چيزي كه به اسم روشنفكري مطرح است، نقد بیوقفه محیط است. دائم از محيط ميپرسد و خودش را در معرض پاسخگويي قرار ميدهد. از نظر من، اين آدم كسي است كه تلاش ميكند تا دريچههاي تازهاي به مسائل ديگر بگشايد. اما تصويري كه ما از روشنفكر داريم، هم عوض شده و هم مندرس شده است. لباس چريكي ستاره سرخ نشان دهه چهلی، به قامت روشنفكری امروز زار ميزند. ما نیاز به بازنگری مبانی و ساختارها داریم و زمان آن رسیده که نگاهمان را به روشنفكري تغيير دهيم. من با اين بحث در مضمون و درونمايه اين داستانها درگير بودهام. ما بايد نسبت به آنچه داريم، پا فراتر بگذاريم و اين حرف به هيچ وجه به معناي رد گذشته و دستاوردهايش نيست. من هميشه كتابهاي گذشته را ميخوانم، آنها را نقد ميكنم و تلاشم اين است كه كار نویی ارائه دهم.
شما درباره روشنفكران و نقد رفتار آنها سخن ميگوييد و عملكرد نهايي كتاب شما ضدروشنفكري است. در روشنفكري، ما با نقدي سروكار داريم كه در نهايت به يك تابلوي راهنما ختم ميشود، اما در اين كتاب، شما با رد روشنفكري، هيچ چراغي ارائه نميدهيد. در پايان «مارسياي رذل عزيز» سه جوان دانشجو ميگويند كه به مارسيا، زن آمريكايي سفر كرده به ايران فكر نميكنند، اما بيان نميشود كه آنها به چه ميانديشند. آيا بايد به روشنفكري مذهبي فكر كرد، بر طبل روشنفكري غيرمذهبي كوبيد، روشنفكري بومي جديدي ساخت يا به سنت بازگشت؟
پروسههاي فرهنگي، آنقدر كند و آرام و با دخالت عوامل مختلف شكل ميگيرند كه باعث ميشود من خيلي با اين تقسيمبندي و اتيكت زدن به شكلهاي مختلف موافق نباشم. اگرچه شروع به شناخت، ناگزيرمان ميكند كه عنواني موقت براي هركدام از اين جريانها انتخاب كنيم. به گمان من، ما در دورهاي به سر ميبريم كه به بازبيني مفهوم هويت كاملاً ايراني و اقليمي شده ميپردازيم. اكنون ضرورت بازنگري هويت در جامعه ما احساس ميشود. البته نه بدان معنا كه پيشتر نداشتهايم يا پستر گونه خاصي را تقليد خواهيم كرد. هويت ايراني امروز به چالش كشيده شده و در بيشتر جريانات اجتماعي، متفكران در عرصههاي گوناگون تلاش ميكنند ابتدا موضوعي را تئوريزه و سپس اجرا كنند. اين اتفاق در حوزه مشروطه قابل بررسي است. بستري ساخته ميشود و اتفاقي به دست مردم رخ ميدهد. اينكه سرانجام مردم به چه سمتي میروند، به نظر من قابل پيشبيني نيست. به خصوص درباره مردمي كه در دورههاي تاريخي ـ فرهنگي، همواره تعجببرانگيز و حيرتآور ظاهر ميشوند، اما كوشش من اين بود كه چالشهايي را شروع كنم تا بحث انديشمند ايراني را باز كنم. اينكه پاسخي برايش بيابم، خود حدیث مفصل دیگری است.
این گفتوگو با اندکی تعدیل در شماره ۶۸ هفته نامهی پنجره منتشر شده است.