حامد حسنپور
مسالهی «گذشته» در این مجموعه داستان را میتوان به دو شکل بررسی کرد:
الف) روند بازگشت به گذشته در کل مجموعه: وقتی مجموعه را به علت پیوستگیهایی که داستانها دارند به عنوان یک کل در نظر بگیریم میتوان روند بازگشت به گذشته را در کل مجموعه بررسی کرد. بدین قرار مشاهده میشود که اولین داستان مجموعه هشت سال پس از ازدواج مهرداد ناصری اتفاق میافتد. نقطهی شروع داستان دوم به لحاظ زمانی قبل از شروع داستان اول واقع میشود و نهایتا داستان دوم در نقطهی پایانی خود، کم و بیش با نقطهی شروع داستان اول همپوشانی پیدا میکند. این روند بازگشت به گذشته در داستان سوم محسوستر میشود به شکلی که داستان سوم، چهار سال پیش از داستانهای قبلی اتفاق میافتد. داستان چهارم نیز حداقل چهارسال پیش از داستان سوم واقع شده و به همین ترتیب داستان ششم مجموعه. و این روند در داستان آخر مجموعه به اوج خود میرسد به این ترتیب که داستان «جنوار» در سال 1325 و سالها قبل از اولین داستان این مجموعه اتفاق میافتد. در این میان تنها داستان هفتم مجموعه است که روند بازگشت را «حتما» نقض کرده چرا که به لحاظ زمانی بعد از داستان چهارم مجموعه، «برای مارسیای رذل عزیز»، قرار میگیرد و از آن جدیدتر است (داستان پنجم به دلیل آنکه هیچ نشانه ای نه در رد و نه در اثبات این مدعا ارائه نمیدهد در این جا نادیده گرفته شده). بدین قرار شاهد هستیم که هرچه در روند خوانش داستانهای این مجموعه از داستان ابتدایی آن به داستان انتهایی آن نزدیکتر میشویم، به لحاظ زمانی مدام به گذشته و گذشتههای دورتر نزدیک میشویم.
ب) مسالهی «گذشته» در هر کدام از داستانها به طور مستقل: در سه داستان «یک دقیقه روی سفیدی سرد دوکی شکل»، «برای مارسیای رذل عزیز» و «چیزی شبیه سونیا» اتفاقی روی میدهد که باعث میشود شخصیت داستانی در هر کدام از این داستانها به شکلی آگاهانه درصدد درک وضعیت کنونیاش برآید و آن هم با مرور گذشتهی خود. بنابراین در این سه داستان با تداعیهای مکرری روبهرو میشویم که باعث میشود بخش قابل توجهی از این سه داستان صرف بازگویی اتفاقات گذشته شود. اما مسئلهی «گذشته» در دو داستان «هنوز یوسف ...» و «جنوار» به شکلی دیگر نمود پیدا میکند. در داستان «هنوز یوسف ...» با دو گذشته روبروایم : یکی گذشتهی متن کتاب تفسیر تاریخ طبری که از سوی مردی تنها خوانده میشود و دیگری گذشتهی خاطرات سربازهای ترخیصی که هر دوی این گذشته ها ضمن ازتباط با یکدیگر (به لحاظ وضعیت حاکم بر آن ها)، رابطهای نیز با زمان حال جاری در داستان دارند. به عنوان نمونه رابطهی چشمی مرد تنها و زن چادری و ارتباطی که با داستان یوسف پیدا میکند. در داستان «جنوار» نیز با دو گذشته مواجهیم: یکی گذشتهای که در نامهها و گزارشهای وزارت دادگستری شرح داده میشود و دیگری گذشتهای که در دفترچهی یادداشتهای دکتر آیدین عنایت السلطنه ثبت شده که این یادداشتها خود دربردارندهی گذشتهی دورتریاند و آن خاطرات کودکی آیدین است از چگونگی رابطهی پدر و مادرش. در داستان «الترا لایت» باز هم به شکلی متفاوت به ما عرضه میشود. در این داستان از طریق بازیهایی که دو دختر کافه نشین با هم میکنند، گذشتهی آدمهایی که قبل از آنها روی آن میز نشستهاند و همچنین گذشتهی رابطهی تمام شدهی یکی از دخترها با مهرداد ناصری به گونهای بازسازی میشود و بدین ترتیب باز هم علت انفعال شخصیت دختر داستان که مدام منتظر اتفاقی است تا شرایط را بهتر کند (بی آنکه خود او دست به عملی بزند) و دست به دامن فال قهوه شدن از سوی او، در گذشته جست و جو میشود. اما در داستان «فردا برمیگردم» که بیش از داستانهای دیگر این مجموعه تصویری از آینده را در خود دارد باز شاهد آنیم که این خیال بافیهای دور و دراز در مورد آینده، از گذشتهای ناشی میشود که راوی (زن حامله) را بیزار کرده. گذشتهای که او ارائه میدهد کوتاه است و گذرا: روابط بد پدر و مادرش، ازدواج مادر بعد از مرگ پدر، روابط سردی که با خواهرانش دارد و نهایتا چیزکی در مورد رابطهاش با سهیل قبل از آنکه ازدواج کنند. اما روای همین گذشتهها را علت تصمیمشان برای مهاجرت به کانادا عنوان میکند. در داستان «دادزن» گذشته کمتر از آنچه که در دیگر داستانهای مجموعه دیده میشود موضوعیت پیدا میکند و همهی چیزی که آشکارا از گذشته در خود دارد، دهاتی بودن شخصیت دادزن است که ضمن دیالوگی از سوی صاحب مغازه عنوان میشود. به این ترتیب میبینیم که در هر کدام از داستانهای این مجموعه به طور مستقل نیز «گذشته» حائز اهمیت است و به شکلهای گوناگون تصویر میشود.
همانطور که مشاهده میشود در این اثر بازنگری گذشته راهی است برای درک چرایی وضعیتی که اکنون حاکم است. چیزی که مهرداد ناصری در داستان «برای مارسیای رذل عزیز» آن را چنین بیان میکند: «راستش این هی نوشتن و گفتن این چیزها برای من چیزی دارد که دلم میخواهد فکر کنم یک چیزی شده که این چیزها برای خودشان چیزی شدهاند». تصویری که در نتیجهی این رویکرد تاریخی در طول اثر عرضه میشود چیزی بیش از پرترهی مهرداد ناصری است و در نتیجهی چنین رویکردی است که با پرترهی یک جامعه روبرو میشویم و مولفههای فرهنگی آن جامعه آشکار میشوند: دانشجوی ادبیاتی که حرمت کلام برایش اصلا موضوعیت ندارد اما همیشه آن را حفظ میکند. استادی که مدام شعار حفظ حریم کلام میدهد و در ذهنش به راحتی آن را نادیده میگیرد. شخصیتی که عاشق موسیقی است اما به ناچار باید شغل «دادزنی» را بپذیرد، دادزنی که در درگیریهای خیابانی اشتباها مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. زنی که میخواهد هم جشن کریسمس برپاکند و هم نذر عاشورایش را ادا کند و در موضعگیری نسبت به آدمهایی از جنس مهرداد ناصری و زنش به شدت متزلزل و دچار سردرگمی است. دختر منفعلی که فقط به فال قهوه دل خوش کرده. زن و شوهری که تنها از دریچهی بین دو توالت با هم رابطه دارند، مهرداد ناصریای که به دنبال مقصر برای اوضاع بد کنونیاش میگردد و مقصر را پدربزرگ خود معرفی میکند و به همین ترتیب دکتر آیدین عنایت السلطنهای که سالها پیش از مهرداد میزیسته و او هم مقصر را پدرها میدانسته و سهرابکشی را رسم دیرینی در این سرزمین میدانسته و... . همان گونه که مشاهده میشود و گفته شد با پرترهای از یک جامعه روبروایم و نه فقط پرترهی شخصی به نام مهرداد ناصری و این امر از حد تفسیر و برداشت فراتر میرود و در خود اثر نیز عینیت پیدا میکند. به عنوان نمونه از طریق بازیهایی که با سبیل شخصیتها (سبیل داشتن یکی از معدود ویژگیهای ظاهری مهرداد ناصری است که ما میدانیم) در داستانهای «دادزن» و «هنوز یوسف ...» میشود به گونهای تصویر آدمها در هم میرود و گاها یکی میشود و یا حضور آدمهای طاس و کچل که در داستانهای مختلف این مجموعه خود را به ما نشان میدهند و باز هم مثل مورد قبل اتفاق پیشین تکرار میشود: چهرهی آدم ها در هم میرود، با هم یکی میشود و ما مهرداد ناصری را میان دیگران گم میکنیم. بدین ترتیب میبینیم که مسالهی طرح شده را چیزی دیگرگونه و شاید فراتر از عنوانش «پرترهی مرد ناتمام» دریافتهایم .
منبع: سایت لوح