سرصفحهی نخستین قالب وبلاگ «تیله باز»، زمستان -۱۳۸۳ |
آیا وبلاگنویسی به نوشتن داستان کمک میکند؟
در مورد شیوهی عمل هنرمند و راهکارهای خلق یک اثر هیچوقت نمیشود نسخه صادر کرد. در مورد من وبلاگ «تیلهباز» جواب داد. این نکته را هم باید توجه کنیم که من به شیوهی معمول وبلاگ نمینویسم و روش به خصوصی برای خودم دارم. پستهای وبلاگم، اوایل بیشتر شبیه یادداشتها و نقدهای جدی و نخبهگرایی بود که از فرط نبودن تریبون ناچار بودم یکجوری به دست مخاطب احتمالی برسانمش. اما بعدها که آرام آرام مطبوعات و نشریات توجه نشان دادند و دستم برای ارائهی کارهایم باز شد، این دید اسنوب را کمی تعدیل کردم و حالا گاهی هم از حال و هوای شخصی و روزگارم مینویسم. ضمناً جز یک سال اول، هرگز داستان مهمی روی نت منتشر نکردم. به هر حال معتقدم، اتفاق نهایی روی کاغذ و در کتاب میافتد. حالا حدود پنج سال شده اما اغلب یادداشتهایم فقط در مورد داستان و مسائل مرتبط با آن بوده.
آیا فکر نمیکنید وبلاگنویسی موجب تخلیه عاطفی و هیجانی نویسنده شود و دیگر رغبتی برای داستانی کردنِ یک مضمون نداشته باشد؟
نویسندهای که در بهترین شرایط با روزی صد بازبینی (که دو سومشان فقط چند ثانیه روی صفحه مکث میکنند) و هفت هشت کامنت برای هر مطلب، هیجان ماندن و نوشتن و چاپ کردنش فروکش کند، همان بهتر که وبلاگنویس بماند. تمام اینها برمیگردد به هدفی که نویسنده برای خود تعیین کرده. اگر برای شهرت و تایید گرفتن مینویسد، وبلاگ هم ننویسد بعد از چاپ اولین کارش متوجه خواهد شد راه را اشتباه آمده. نامدارترین نویسندههای ما را حتا بقال محلهشان هم نمیشناسد.
وبلاگنویسی ِ یک نویسنده او را به مخاطب نوشتههایش نزدیک میکند، بنابراین ممکن است او را از برج عاج و موقعیت دست نایافتنیاش به زیر بکشد. به نظر شما تا چه اندازه این اصل صحیح است؟
پرسش بزرگیست که هر نویسنده باید پاسخ خودش را برای آن پیدا کند. بودن میان روند طبیعی اجتماع یا نبودن و گوشه نشستن و هر از گاهی تیری رها کردن. یعنی باید ببیند چقدر قادر است به عنوان یک آرتیست، کنار صدایش در اجتماع، سیما هم باشد. در پرسش شما یک پیش فرض اشتباه وجود دارد که بدبختانه عنوان "اصل" گرفته. دنیای حرفهای رمان و داستان در جهان امروز، مطلقاً نویسنده را در برج عاج نمیگذارد. «موراکامی» در وبلاگش عکس غذای مورد علاقهاش و نام آهنگی را که در حین نوشتن «کافکا در ساحل» میشنیده، آورده است.
«پل آستر» برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در یک جمع معمولی سخنرانی کرد و «یوسا» به راحتی برای مجلههای غیر تخصصی یادداشتهای سبک سیاسی مینویسد. این چندتایی که نام بردم از کم حاشیه ترینهای ادبیات امروزند. این تفکر اساساً اشتباه است و به گمانم محصول گرایشهای سیاسی چپ است که هنوز میشود ردش را در گوشه گوشهی ذائقهی هنریمان گرفت. که گویا هنرمند آدم عصا قورتدادهی همیشه معترضیست که سخت حرف میزند و همیشه تحلیلهای به کلی متفاوت از همه چیز و در همهی زمینهها در آستین دارد و همیشه با هر سیستمی مخالف است و باید در مقابلش دو زانو نشست و استاد خطابش کرد. به هر روی من راه اول را برگزیدم. دلم میخواهد میان مردم بنویسم. نسل من فقط ابزارش نیست که عوض شده، خوشبختانه خیلی چیزها دارد عوض میشود.
نویسندهای که در بهترین شرایط با روزی صد بازبینی (که دو سومشان فقط چند ثانیه روی صفحه مکث میکنند) و هفت هشت کامنت برای هر مطلب، هیجان ماندن و نوشتن و چاپ کردنش فروکش کند، همان بهتر که وبلاگنویس بماند. تمام اینها برمیگردد به هدفی که نویسنده برای خود تعیین کرده. اگر برای شهرت و تایید گرفتن مینویسد، وبلاگ هم ننویسد بعد از چاپ اولین کارش متوجه خواهد شد راه را اشتباه آمده. نامدارترین نویسندههای ما را حتا بقال محلهشان هم نمیشناسد.
وبلاگنویسی ِ یک نویسنده او را به مخاطب نوشتههایش نزدیک میکند، بنابراین ممکن است او را از برج عاج و موقعیت دست نایافتنیاش به زیر بکشد. به نظر شما تا چه اندازه این اصل صحیح است؟
پرسش بزرگیست که هر نویسنده باید پاسخ خودش را برای آن پیدا کند. بودن میان روند طبیعی اجتماع یا نبودن و گوشه نشستن و هر از گاهی تیری رها کردن. یعنی باید ببیند چقدر قادر است به عنوان یک آرتیست، کنار صدایش در اجتماع، سیما هم باشد. در پرسش شما یک پیش فرض اشتباه وجود دارد که بدبختانه عنوان "اصل" گرفته. دنیای حرفهای رمان و داستان در جهان امروز، مطلقاً نویسنده را در برج عاج نمیگذارد. «موراکامی» در وبلاگش عکس غذای مورد علاقهاش و نام آهنگی را که در حین نوشتن «کافکا در ساحل» میشنیده، آورده است.
«پل آستر» برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در یک جمع معمولی سخنرانی کرد و «یوسا» به راحتی برای مجلههای غیر تخصصی یادداشتهای سبک سیاسی مینویسد. این چندتایی که نام بردم از کم حاشیه ترینهای ادبیات امروزند. این تفکر اساساً اشتباه است و به گمانم محصول گرایشهای سیاسی چپ است که هنوز میشود ردش را در گوشه گوشهی ذائقهی هنریمان گرفت. که گویا هنرمند آدم عصا قورتدادهی همیشه معترضیست که سخت حرف میزند و همیشه تحلیلهای به کلی متفاوت از همه چیز و در همهی زمینهها در آستین دارد و همیشه با هر سیستمی مخالف است و باید در مقابلش دو زانو نشست و استاد خطابش کرد. به هر روی من راه اول را برگزیدم. دلم میخواهد میان مردم بنویسم. نسل من فقط ابزارش نیست که عوض شده، خوشبختانه خیلی چیزها دارد عوض میشود.
این گفت و گوی کوتاه، به شکل یادداشت در «همشهری داستان - آبان ۸۹» منتشر شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سایت مد و مه مدتیست شروع به کار کرده. سایتی روزآمد و تحریریهای دقیق که چنین یادداشتی را در مورد کتابی که هرگز دیده نشد در فهرست مطالبش جا داده. گرچه به گمان من، مقدمهای که منتقد محترم بیشتر بار یادداشت را بر آن استوار کرده، نه نقطهی ضعف که نهایت زیرکی نویسندهی کتاب بود. راوی/نویسندهای که خود را تصحیحکنندهی یا جمعکنندهی کتاب معرفی میکند، سبقهی طولانی در هنر روایت دارد و تکنیک سهل ممتنع دشواریست که برای نمونه، همین اواخر، محمد منصور هاشمی در رمان «قهقهه در خلاء» به زیبایی آنرا به کار گرفته بود. «سررسید ۶۳»، روایتیست در برزخ مستند - داستانی، که در نهایت اثری قابل تامل از کار درآمده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سایت مد و مه مدتیست شروع به کار کرده. سایتی روزآمد و تحریریهای دقیق که چنین یادداشتی را در مورد کتابی که هرگز دیده نشد در فهرست مطالبش جا داده. گرچه به گمان من، مقدمهای که منتقد محترم بیشتر بار یادداشت را بر آن استوار کرده، نه نقطهی ضعف که نهایت زیرکی نویسندهی کتاب بود. راوی/نویسندهای که خود را تصحیحکنندهی یا جمعکنندهی کتاب معرفی میکند، سبقهی طولانی در هنر روایت دارد و تکنیک سهل ممتنع دشواریست که برای نمونه، همین اواخر، محمد منصور هاشمی در رمان «قهقهه در خلاء» به زیبایی آنرا به کار گرفته بود. «سررسید ۶۳»، روایتیست در برزخ مستند - داستانی، که در نهایت اثری قابل تامل از کار درآمده.