۱۳۸۹/۰۳/۲۹

علی شروقی

پرتره مرد ناتمام – اولين مجموعه داستان اميرحسين يزدان‌بد- مجموعه داستاني است به هم پيوسته و با داستان‌هايي كه هر يك – به استثناي داستان اول - علاوه بر داستان اصلي، داستان دومي را هم به موازات آن داستان اصلي پيش مي‌برند كه اين داستان دوم در واقع نه داستان موقعيت كه داستان شخصيتي است به نام مهرداد ناصري كه در تمام داستان‌هاي اين مجموعه حضور دارد، هر چند حضور او به اين معنا نيست كه مهرداد ناصري قهرمان اصلي تمام داستان‌هاي مجموعه پرتره مرد ناتمام است. در واقع تنها در داستان اول با عنوان يك دقيقه روي سفيدي سرد دوكي شكل و تا حدودي داستان چهارم به نام براي مارسياي رذل عزيز است كه مهرداد ناصري به عنوان يكي از قهرمانان اصلي حضور دارد.
در باقي داستان‌ها مهرداد ناصري يا در حاشيه است و يا تنها اسمش مي‌آيد و يا مانند داستان چيزي شبيه سونيا قهرمان داستان استاد مهرداد ناصري است و خود داستان هيچ ربطي به مهرداد ناصري ندارد جز اينكه در داستاني ديگر مهرداد ناصري در مقام راوي به اين استاد اشاره‌اي كرده است كه البته همين اشاره باعث شده كه مهرداد ناصري حتي در اين داستان هم حضوري به واسطه داشته باشد يا دست كم حضور استاد، او را در ذهن خواننده تداعي كند.
بدين ترتيب، مهرداد ناصري در اين مجموعه پازلي است كه هر تكه‌اش در يك داستان قرار داده شده است. پازلي كه در نهايت كامل نمي‌شود و اين جاست كه به دقت نويسنده در انتخاب عنوان مجموعه( پرتره مرد ناتمام ) پي مي‌بريم. عنواني كه بيش از هر چيز در خدمت همان داستان دومي است كه به موازات داستان‌هاي اصلي روايت مي‌شود: داستان مهرداد ناصري كه اتفاقا به گمان من داستاني است به مراتب جذاب تر از داستان‌هاي اصلي كه هر يك داستان‌هايي مستقل هستند اگر حضور هر چند حاشيه‌اي مهرداد ناصري در آنها را ناديده بگيريم.
در داستان اول كه يكي از بهترين داستان‌هاي مجموعه است، از مجموعه اطلاعاتي كه نويسنده از مهرداد ناصري به دست مي‌دهد درمي يابيم كه او مردي است برخاسته از طبقه‌اي متوسط.
يك معلم روشنفكر كه با جامعه و محيط پيرامون خود درگير است هرچند اين درگيري بيشتر ذهني است و هرگز به مرحله عمل نمي‌رسد و نشستن مهرداد ناصري بر سر توالت فرنگي و آنجا را به مكان انديشيدن به جهان بدل كردن خود كنايه‌اي است گويا براي معرفي شخصيت منفعل او گرچه در همين داستان تكرار اين كنايه دست نويسنده را رو كرده و اشاره طنز اميز او را گاه به شوخي‌اي سردستي تقليل داده است. در اين داستان اشاره‌اي هم مي‌شود به زن همسايه كه حامله است و در داستان بعدي سر رشته روايت ا به دست مي‌گيرد. در داستان دوم مهرداد ناصري از خلال روايت زن همسايه كه با زن مهرداد سلام و عليك و به خانه آنها رفت و امد دارد به خواننده معرفي مي‌شود. داستان دوم شرح حاملگي زني است كه قرار است پس از وضع حمل با شوهرش به كانادا برود. در اين داستان برخي از سطرهاي سفيد داستان اول نوشته شده‌اند و نويسنده در در آوردن زبان ناشيانه‌اي متناسب با پايگاه فرهنگي راوي موفق است. اما شتابزدگي نويسنده در اين داستان گاه نمي‌گذارد خواننده خود به منطق انتخاب لحني اين گونه براي راوي پي ببرد. مثل آن جا كه راوي خطاب به كودك هنوز‌زاده نشده‌اش مي‌نويسد: « نه كه انگار دارم نامه مي‌نويسم. درست همان جوري بنويسم كه توي دلم باهات حرف مي‌زنم. خيلي راحت حرف بزنم باهات.» كه اين توضيح بيشتر انگار توضيح خود نويسنده است براي توجيه لحن و زبان و نثر راوي‌اي كه در حال نوشتن است نه توضيح خود راوي. داستان سوم( داد زن) داستاني است كليشه‌اي و بيشتر شبيه داستان‌هاي سوزناكي كه درباره فقر و مهاجرت روستاييان به شهرها نوشته مي‌شدند.
در اين داستان مهرداد ناصري حضوري حاشيه‌اي دارد. داستان چهارم( براي مارسياي رذل عزيز) گنگ است و گنگ بودنش هم نه به خاطر يك فرم روايي پيچيده كه داستان بايد از دل آن كشف شود كه ناشي از نپرداختن به لحظه‌ها و موقعيت‌هايي است كه پرداختن به آنها در داستاني اين چنين ضروري است اما نويسنده دقيقا همان لحظه‌ها و موقعيت‌هاي حساس را دور زده و به حواشي پرداخته است و از به وجود آوردن مواجهه و برخورد ميان شخصيت‌هاي داستان پرهيز كرده است. با اين همه اين داستان از نظر توانايي نويسنده در به هم زدن نرم عادي زبان آنجا كه راوي از حالت عادي خارج مي‌شود، موفق بوده است. در قصه پنجم(چيزي شبيه سونيا) راوي نخستين تجربه خود را از بلوغ روايت مي‌كند. اما روايت او در حد كلي گويي باقي مي‌ماند و درست به همين دليل تجربه راوي در حد يك تجربه خصوصي باقي مي‌ماند و قابليت تعميم يافتن را پيدا نمي‌كند. در قصه ششم(الترا لايت) با وجهي خصوصي تر از شخصيت مهرداد ناصري اشنا مي‌شويم و ميبينيم او نه تنها در عرصه اجتماع متزلزل است بلكه در عرصه زندگي خصوصي و فردي نيز به همين تزلزل دچار است. قصه هفتم (هنوز يوسف) بيشتر تداعي گر تله فيلم‌ها يا سريال‌هاي كليشه‌اي با نتيجه اخلاقي است و با تكنيكي نه چندان بديع. از بيش از اين گفتن درباب اين قصه صرف نظر مي‌كنم و مي‌روم به سراغ قصه آخر ( جنوار) كه به گمان من در كنار قصه اول يكي از بهترين قصه‌هاي اين مجموعه است. جنوار در ظاهر قصه‌اي است پليسي در دوران شكل گيري فرقه دموكرات در آذربايجان. پليس اين قصه جد مهرداد ناصري است و آنچه در اين قصه رخ مي‌دهد، حادثه‌اي است كه بر سرنوشت خاندان ناصري اثر گذاشته و مسير زندگي آنها را تغيير داده است. جنوار داستان يك توطئه سياسي و كشتاري است كه به گردن يك هيولاي موهوم انداخته شده است.
اين قصه يكي از معدود قصه‌هاي مجموعه پرتره مرد ناتمام است كه در آن هر دو قصه هم قصه مستقل از قصه‌هاي ديگر مجموعه و هم قصه مهرداد ناصري قصه‌هايي نسبتا موفق هستند. هر چند همانطور كه در آغاز گفتم به گمان من خود قصه مهرداد ناصري در اين مجموعه از قصه‌هايي كه مهرداد ناصري در آنها حضور دارد جذاب‌تر است و ايكاش نويسنده روي اين ايده بيشتر متمركز مي‌شد. اما در مجموع پرتره مرد ناتمام مجموعه‌اي است در خور تامل با ايده‌هايي نه چندان تكراري و با اين نويد كه بعدها داستانهايي به مراتب پخته تر از نويسنده‌اش خواهيم خواند. نويدي كه بسياري از اثار داستاني به ما نمي‌دهد.

منتشر شده در روزنامه‌ی «تهران امروز»، پنجشنبه بیست و هفتم خرداد
2013 © www.YAZDANBOD.com. با پشتیبانی Blogger.

Blogger templates

Text Widget

Popular Posts

Unordered List

Blog Archive

Recent Posts