اصطلاحی باب است بین نویسندهها و منتقدان به نام «نقد منفی». نقادی اگر چه باید بری از جهتگیری منفی یا مثبت باشد، اما حاصلاش همیشه به یکی از این دو سویه متمایل است. همیشه عذاب وجدانی عمیق داشتهام وقتی قرار بوده اشارهای مکتوب به ضعف داستانی کنم. به حق و با دلیل و برهان هم اگر بوده این عذاب را احساس کردهام. وقتی فکر کردهام نویسندهاش چقدر مانع را پشت سر گذاشته تا خلوتی پیدا کند و داستانش را سر و شکل بدهد. اینهمه مشکلات یک طرف، آنهمه اضطراب تا لحظهای که آخرین مجوزها صادر بشوند همان طرف!
حالا که «برف و سمفونی ابری» دو جایزه برده و بارها و بارها به حق تحسین شده، جزو نادر دفعاتیست که میتوانم با خیال راحت، شائبهی کم کردن حتا یک خواننده از دامان ادبیات را کنار بگذارم و حرفی که پس از پایان اولین خوانشم از این کتاب ته دلم ماسید بگویم. هفت داستان این مجموعه چنان فنی و ریزبینانه مهندسی شدهاند که توجه مخاطب را میتوانند به راحتی از مضمون اثر منحرف کنند. در بررسیها و نقدهایی هم که در این یک سال و اندی پس از چاپ اثر منتشر شد این ویژگی به چشم میخورد. صحبت از ظرایف نثری و ساختاری و مهارت نویسنده در ایجاد وهم و وحشت تنهی اصلی همهی این یادداشتها و نقدها را شکل داده. از این جهت و به خصوص در خلق فضای گروتسک در داستان، با نویسندهای روبهرو هستیم که نمونههای موفق این شیوهی ادبی را در ایران و به خصوص ادبیات آمریکای لاتین به یاد خواننده میاندازد. بافت کلی داستانهایی که از گروتسک به عنوان تمهیدی برای خلق «چیزی فراتر از رئالیسم» بهره میگیرند اساساً دو گونهی کلی دارد: روایت سر راست ماجراهایی عجیب و روایت اغراقآمیز ماجراهای سرراست. برخی ماجرایی وهم برانگیز و غیرعادی را رئال تعریف میکنند و برخی جوری تعریف میکنند که ماجرایی معمولی، عجیب و نامتعارف جلوه کند. در هر حال گام نهادن در وادی توهم و خلق وحشت، تلاش مضاعفیست برای به چالش کشیدن حقیقت جاری و سرانجام پیشکشیدن اندیشهای پس پشت همهی این تلاشها. سئوال این است که رویکرد فکری نویسندهای که آونگ میان این دو گونهی روایت است، چه دستآوردی برای خواننده دارد؟ سوای عنصر لذت که ادبیات باید برای مدعی بودن در آن، با سینما رقابتی نابرابر و مذبوحانه داشته باشد، آنچه باعث میشود هنوز جماعت، همین اندک اقبال را به ادبیات داشته باشند، وجود عنصر اندیشه در ادبیات است. جایی که این نبرد نابرابر، به نفع ادبیات در برابر سایر رقبای همخانوادهاش در دنیای «هنر روایت»، تغییر وضعیت میدهد. اینجاست که ادبیات همچنان و همیشه، به استناد «کلمه» به مثابه کوچکترین عنصر ماهوی اندیشه، پیشتاز باقی مانده و خواهد ماند و در این پیشتازیاش گاهی حتا فلسفه را هم شریک نمیگیرد.
«برف و سمفونی ابری» در این زمینه پیام واضحی دارد. انسان وحشی، حاصل طبیعت وحشیست. در داستان «مرض حیوان» به وضوح این توحش نمود مییابد و یکی دو داستان دیگر هم مضمونی مشابه دارند. در نوع دوم داستانهای این مجموعه، موضوع خرافه و باورهای عامه مطرح میشود نظیر «میان حفرههای خالی». هر دو این موضوعات، وحشت و خرافه، با تاکیدی تمام نشدنی، مرتبط با وضعیت و اتمسفر ویژهی محیط داستانها مطرح شده؛ برف و کوه و یک مورد هم بیابان. نویسنده هفت بار بی هیچکم و کاستی یادآور میشود آنچه شخصیتها را اینگونه غیرعادی و دفرم شده از آب درآورده، جز طبیعت سرکش و وحشی چیز دیگری نیست. گویی شباهت و ارتباط داستانهای مجموعه به لحاظ فرم و فضا، باعث شده همهی داستانها هم، این مضمون چند خطی را بارها و بارها و البته به شیوهای تکنیکی تکرار کنند. نویسنده تا انتها به هیچ وجه خود را درگیر ریشه یابی و چالش با موضوع مورد بحث خود نمیکند. بازخوردهای دقیق روانشناختی شخصیتها هم کفایت نمیکند که سرانجام ما را به نقطهای روشن از دیدگاههای اندیشناک اثر هدایت کند. حرف آخر نویسنده چیست؟ آیا نویسنده در صدد اثبات خرافه است؟ رویکرد او به عنصر وحشت چه بعدی از اندیشهی آدم معاصر را هدف گرفته؟ اینهمه دورخیز نثر و تکنیک برای پریدن از روی کدام جوی معنایی طراحی شده؟ پاسخ صحیح دادن به همین پرسشهاست که از دل تکنیکهای بسیار و ظرایف فراوان نگاه نویسندههای بزرگ، داستانهای شاهکار خلق میکند. جایی که «برف و سمفونی ابری» پیشنهاد نوی برای ذهن خواننده ندارد.
منتشر شده در هفته نامهی ایراندخت - شمارهی ۴۷
پ.ن: طنز پوریا عالمی را در همین شماره از دست ندهید.
حالا که «برف و سمفونی ابری» دو جایزه برده و بارها و بارها به حق تحسین شده، جزو نادر دفعاتیست که میتوانم با خیال راحت، شائبهی کم کردن حتا یک خواننده از دامان ادبیات را کنار بگذارم و حرفی که پس از پایان اولین خوانشم از این کتاب ته دلم ماسید بگویم. هفت داستان این مجموعه چنان فنی و ریزبینانه مهندسی شدهاند که توجه مخاطب را میتوانند به راحتی از مضمون اثر منحرف کنند. در بررسیها و نقدهایی هم که در این یک سال و اندی پس از چاپ اثر منتشر شد این ویژگی به چشم میخورد. صحبت از ظرایف نثری و ساختاری و مهارت نویسنده در ایجاد وهم و وحشت تنهی اصلی همهی این یادداشتها و نقدها را شکل داده. از این جهت و به خصوص در خلق فضای گروتسک در داستان، با نویسندهای روبهرو هستیم که نمونههای موفق این شیوهی ادبی را در ایران و به خصوص ادبیات آمریکای لاتین به یاد خواننده میاندازد. بافت کلی داستانهایی که از گروتسک به عنوان تمهیدی برای خلق «چیزی فراتر از رئالیسم» بهره میگیرند اساساً دو گونهی کلی دارد: روایت سر راست ماجراهایی عجیب و روایت اغراقآمیز ماجراهای سرراست. برخی ماجرایی وهم برانگیز و غیرعادی را رئال تعریف میکنند و برخی جوری تعریف میکنند که ماجرایی معمولی، عجیب و نامتعارف جلوه کند. در هر حال گام نهادن در وادی توهم و خلق وحشت، تلاش مضاعفیست برای به چالش کشیدن حقیقت جاری و سرانجام پیشکشیدن اندیشهای پس پشت همهی این تلاشها. سئوال این است که رویکرد فکری نویسندهای که آونگ میان این دو گونهی روایت است، چه دستآوردی برای خواننده دارد؟ سوای عنصر لذت که ادبیات باید برای مدعی بودن در آن، با سینما رقابتی نابرابر و مذبوحانه داشته باشد، آنچه باعث میشود هنوز جماعت، همین اندک اقبال را به ادبیات داشته باشند، وجود عنصر اندیشه در ادبیات است. جایی که این نبرد نابرابر، به نفع ادبیات در برابر سایر رقبای همخانوادهاش در دنیای «هنر روایت»، تغییر وضعیت میدهد. اینجاست که ادبیات همچنان و همیشه، به استناد «کلمه» به مثابه کوچکترین عنصر ماهوی اندیشه، پیشتاز باقی مانده و خواهد ماند و در این پیشتازیاش گاهی حتا فلسفه را هم شریک نمیگیرد.
«برف و سمفونی ابری» در این زمینه پیام واضحی دارد. انسان وحشی، حاصل طبیعت وحشیست. در داستان «مرض حیوان» به وضوح این توحش نمود مییابد و یکی دو داستان دیگر هم مضمونی مشابه دارند. در نوع دوم داستانهای این مجموعه، موضوع خرافه و باورهای عامه مطرح میشود نظیر «میان حفرههای خالی». هر دو این موضوعات، وحشت و خرافه، با تاکیدی تمام نشدنی، مرتبط با وضعیت و اتمسفر ویژهی محیط داستانها مطرح شده؛ برف و کوه و یک مورد هم بیابان. نویسنده هفت بار بی هیچکم و کاستی یادآور میشود آنچه شخصیتها را اینگونه غیرعادی و دفرم شده از آب درآورده، جز طبیعت سرکش و وحشی چیز دیگری نیست. گویی شباهت و ارتباط داستانهای مجموعه به لحاظ فرم و فضا، باعث شده همهی داستانها هم، این مضمون چند خطی را بارها و بارها و البته به شیوهای تکنیکی تکرار کنند. نویسنده تا انتها به هیچ وجه خود را درگیر ریشه یابی و چالش با موضوع مورد بحث خود نمیکند. بازخوردهای دقیق روانشناختی شخصیتها هم کفایت نمیکند که سرانجام ما را به نقطهای روشن از دیدگاههای اندیشناک اثر هدایت کند. حرف آخر نویسنده چیست؟ آیا نویسنده در صدد اثبات خرافه است؟ رویکرد او به عنصر وحشت چه بعدی از اندیشهی آدم معاصر را هدف گرفته؟ اینهمه دورخیز نثر و تکنیک برای پریدن از روی کدام جوی معنایی طراحی شده؟ پاسخ صحیح دادن به همین پرسشهاست که از دل تکنیکهای بسیار و ظرایف فراوان نگاه نویسندههای بزرگ، داستانهای شاهکار خلق میکند. جایی که «برف و سمفونی ابری» پیشنهاد نوی برای ذهن خواننده ندارد.
منتشر شده در هفته نامهی ایراندخت - شمارهی ۴۷
پ.ن: طنز پوریا عالمی را در همین شماره از دست ندهید.