۱۳۸۷/۰۹/۲۱

یک هفته‌ای بود که سرم شلوغ بود. این‌جا هم شلوغ شده بود. بلوا نمی‌گذارد کارم را بکنم. از این به بعد هم هر وقت احساس کنم مطلبی دارد کارد را به استخوانم می‌رساند، به روش خودم و با حفظ آداب "نقد به مثابه‌ی سازه، نه ویرانه" خواهم نوشت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برگردیم سراغ آقای راوی خودمان. چاره‌ی دیگری برایش نمانده! مجبور است دروغ بگوید. اصلن کی‌گفته دروغ بد است؟ آن‌هم دروغی که به هیچ‌کس آسیبی نمی‌رساند. فقط آقای راوی را از رفتن به مهمانی شب، نجات می‌دهد. یعنی راستش را بخواهید همان شبی که آقای راوی به کبوتر زد، قرار بود بروند عروسی دختر خاله‌ی زن راوی‌خان! راوی هم حوصله‌ی ادا و اطوارهای خانواده‌ی زنش را ندارد. این‌جا نیروی شیطانی تسلط بر حقایق اطراف و توان چرخاندن حاصل معادله‌های قطعی، به سراغ راوی‌خان می‌آید. راوی می‌تواند بدون جر و بحث، فقط با کمی تغییرات در منبع الهام روایت، همه چیز را به نفع خود تغییر دهد. این هیچ هم بد نیست. اصلن روایت حرفه‌ای یعنی دروغ محض. به عبارت دقیق‌تر نویسنده، شارلاتان خالی بندی است که توانایی‌هایی بیش از حقیقت جاری را، لابلای دروغ‌های خود پنهان می‌کند.

فقط شیادی با توانایی‌های فوق العاده که می‌داند چطور از نیروی شیطانی دروغ گفتن بهره ببرد می‌تواند سال‌ها به مردم بقبولاند که گریگور سامسا آن‌روز صبح، سوسک شده. همه می‌پذیرند و در ادامه، تمام چرخ دنده‌ها را عین ساعت منظم و مرتب جوری می‌چیند که شاه‌کاری ساخته و پرداخته از دروغ به ما ارائه دهد. آقای راوی هم با یکی دو تا خرده روایت راست و دروغ و خیانتی ساده به منبع الهام، موفق می‌شود زنش را متقاعد کند که شب خانه بمانند و آقای راوی بتواند به اینترنت و خواندن سایت تیله‌باز بپردازد!

یک خرده روایت برای پوشش دادن هسته‌ی داستان: صبح زیر برف‌پاک‌کن پاکت فال حافظ را باز می‌کند و فال، به حادثه‌ای عنقریب اشاره دارد. نگران می‌شود. عصر هم پرنده‌ی بی‌چاره را که مثل جن ظاهر شده و حتمن نیرویی غیر طبیعی در مسیرش قرار داده، له و لورده می‌کند. اصلن بهتر است از خیر این مهمانی بگذریم و می‌گذرند! به همین راحتی.

با این حساب اگر به گفته‌ی تئوریسین‌ها اولین داستان را آن انسان‌های بدوی گفته‌باشند که دور آتش نشسته بودند، چطور این کار را کرده‌اند. ماگومبا و باگومبا با هم به شکار توله تیرانوساروسی رفته بودند! شب دور آتش و جلوی دهنه‌ی غار که داشتند با بچه‌هایشان تکه‌های بزرگ گوشت را به نیش می‌کشیدند، ماگومبا شروع می‌کند به تعریف کردن حوادث شکار. باگومبا متعجب به قیافه‌ی ماگومبا نگاه می‌کند و با خودش می‌گوید: داره راست می‌گه، پس چرا من این‌جوری ندیدم؟ یعنی اینهایی که ماگومبا می‌گه واقعن اتفاق افتاد؟ من که باهاش بودم... ولی...

حالا راوی‌خان نشسته روی کاناپه و به روبرو خیره شده... فکر می‌کند...

در واقع دروغ گفتن بسیار نتیجه محور تر از راست گفتن است. طبیعتن دروغ‌گو با تمام توان تلاش می‌کند تا به نتیجه‌ای برسد اما راست گو همیشه اینطور نیست. دروغ‌گو در موقعیتی فراتر از حدود جاری، به روایت می‌پردازد و از توانایی یا دانشی فراتر از شنونده‌ی دروغ بهره‌مند است. دروغ‌گوی خوب باید مورد دروغ را لو ندهد. آقای راوی خوب می‌داند در حین تعریف کردن همه‌ی این‌ها نباید به مهمانی شب اشاره‌ای کند. جانش در بیاید هم نباید هدف دروغ یا همان روایت را معلوم کند. مخاطب خودش باید با چشمانی وغ‌زده به این نتیجه برسد و این همان لحظه‌ی بی نظیری است که همه‌ی نویسنده‌ها به امید شکارش نشسته‌اند. دروغ‌گو نگاهی طاغی به حقیقت دارد. آقای راوی برای لحظاتی می‌پذیرد که حوادث همان‌گونه که من دیده‌ام رخ نداده. من می‌توانم گذشته را و آینده را تغییر بدهم. چه فرقی می‌کند در واقع چه اتفاقی رخ داده. مهم این‌است که دیگران در مورد اتفاق چه فکری می‌کنند. این‌جاست که ماکیاولیسم و روح تاریخ را به خوبی درک می‌کند. چه فرقی می‌کند در واقع اسکندر در برابر تمدن ایران چه عکس‌العملی نشان داده؟ روایت هالیوودی این حقیقت برنده‌ی ماجراست. چون بهتر دروغ گفته. چون زیباتر و هنرمندانه‌تر دروغ گفته. حالا جمع شویم پتیشن بدهیم و خودمان را جر واجر کنیم... نویسنده‌ی بهتر، جهان را بهتر عوض می‌کند. او لیبیدوی حاکم بر جهان را تحریک می‌کند و جهت حرکتش را پس از این‌که حرکت کرد، فارغ از این‌که به کجا رفته، تغییر می‌دهد. همین وضعیت را می‌توانیم تعمیم به کل تاریخ بدهیم. اینجوری انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار دروغ‌گفتن و زیباتر دروغ‌گفتن‌اند! آقای راوی دچار یاس عمیق فلسفی شده. نشسته روی مبل و زنش را تماشا می‌کند که با عجله چای می‌گذارد تا به دروغ‌های نخ‌نما و مزخرف سریال مورد علاقه‌اش برسد! او صدای درون زنش را می‌شنود که می‌خواهد دروغ بشنود، با حالتی شهوانی و ملتمسانه، دروغ خوشگل بشنود. او صدای جهان را می‌شنود. به من دروغ بگو... خوشگل دروغ بگو... خواهش می‌کنم... تمام سعی‌ات را بکن ... آنقدر که بی‌هوش شوم... مسخ شوم... سوسک شوم... یالا... دروغ بگو... دروغ بگو شهرزاد...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای خودم: خوب بود و بهتر هم می‌شود. خیلی پیچیده‌تر از چیزی که فکر می‌کردم. تیغ اول، برید. عنایت رام نمی‌شود. تنبل شده‌ام. حرکت با چراغ خاموش. پول خرد زیاد صدا می‌کند. از اول معلوم بود رفیق... باور کن! جیغشان را درآورده... دمش گرم.


2013 © www.YAZDANBOD.com. با پشتیبانی Blogger.

Blogger templates

Text Widget

Popular Posts

Unordered List

Blog Archive

Recent Posts