۱۳۸۷/۰۷/۰۷

,

زیبایی شناسی نفرت


خیابان ترافیک است. آقای میم، نویسنده‌ی چیز فهمی است که به دیدن معشوقه‌اش می‌رود. نقاش جوان و خوش قریحه‌ و البته خوش بر و رویی که عاشق جکسون پولاک و آنتونی گروملی است. هر لحظه که به ملاقاتی که در پیش رو دارد فکر می‌کند، چیزی مثل لغزش آب خنک از زیر پیراهن‌اش، میان سینه‌اش، پایین شُره می‌کند. هوای خنک پاییزی از شیشه‌های ماشین تو می‌ریزد و کیفورش می‌کند. دست پسر بچه‌ای را که گل مریم تعارف می‌کند، رد نمی‌کند و وقتی برای چهار شاخه مریم پلاسیده، دوهزار تومن پول می‌دهد فکرش را می‌کند که اصلن چه اهمیتی دارد؟ بگذار این بدبخت هم خوش باشد. من کیفورم و او را هم در این کیف سهیم می‌کنم. یکی از دوستانش سی‌دی جدیدی به او داده و در توضیح نوع آهنگ فقط به یک کلمه قناعت کرده: "مرگ!... برو حال کن". موزیک توی فضای ماشین می‌پیچد. فکر می‌کند. این موزیک زیر زمینی هم عجب چیز معرکه‌ای است. دست کم ریتم تندش حالا از شوپن و موتزارت بیشتر کیف می‌دهد.

خیلی مونده تا تو ببری راه به راز من / خیلی مشکله می‌دونی آخه راه درازه من / راه اولش سخته و آش‌خوری داره / باهاش چیکار کردید شما لاشخورید آره / البته جوایزش ارزنده‌ست از قبیل مرگ / که باعث شده به خاطرش من مثنوی بگم / خداوند آفرید هرکی‌رو واسه یه کاری / خیلی گنده بشی آخرش محافظ مایی / اون کوهی که رو قله‌شی من ساختمش / چیزی نیست که ناراحت بشم من از باختنش / بهتره لُنگ بندازی فاز بدی یکسره / هر وقت پاشدی سریع تو باز بشین بهتره... (راه من-بهرام)

به خودش می‌گوید این‌‌ها برای چی اینقدر عصبانی هستند. یارو کم مانده به بقیه‌ی رپرها و رقبا یا دختر بدبخت معشوقش فحش مادر بدهد و با دشنه پاره‌اش کند. این نفرت از کجا سرچشمه گرفته؟ به هر حال موسیقی رپ است و طبیعت‌اش اندیشه‌ی کف خیابانی‌ست دیگر! از همان 1970 که جریان هیپ هاپ، میان سیاه‌پوستان آمریکایی و لاتینو‌ها در نیویورک شکل گرفت همین‌‌شکل بوده. ابتدا چهر دسته قابل تشخیص بودند. رپرها(Rappers)، دی‌جی‌ها (Disk Jockeys)، گرافیتی‌ها(graffifti) و برک‌دنسرها(b-boying). در شاخه‌ی موزیک، به مرور تمام انشعابات این جریان فرهنگی از مد خارج شدند و هیپ‌هاپ، هم معنای رپ شد. ریشه‌ی شعری این نوع موسیقی، از گونه‌ای شعر آفریقایی به نام گریو (Griot) نشات گرفته که در آن شاعر بسیاری از بخش‌های شعر خود را به صورت بداهه می‌سراید و به لحاظ ساختاری به زبان گویش عامیانه بسیار نزدیک است. خواننده‌ی گریو از نظر جامعه شناسان به عنوان یکی از مراجع تاریخ شفاهی و ادبیات شفاهی(Oral tradition) شناخته می‌شود. آنها می‌کوشند تا با احساس موسیقی به ناخودآگاه‌ترین دغدغه‌های ذهنی قبیله-اجتماع خود نقب بزنند و همه چیز را به صورت ترانه‌ای جاری کنند و در نهایت آن‌را ماندگار کنند. همین اصل در نیویورک هم به داد کیت کاوبوی (Keith Cowboy) رسید تا او بتواند در یکی از اشعارش برای دست انداختن یکی از دوستانش که به ارتش ملحق شده بود، ادا در آورد و با کلمات هیپ هاپ هیپ هاپ، که صدای رژه‌ی نظامی است، این نام را برای همیشه برای سبکی که آغاز کرده بود ثبت کند. آقای میم با خودش گفت اصلن از همان اولش هم این‌ها برای دست انداختن و نشان دادن انزجار آمده بودند. هزار دست که بچرخد و به جهان سوم هم برسد، ریشه‌هایش سرجا می‌ماند.

دستام واسه جر دادن، دشنه، بازه/ بدون رپ واسه یه قشر خاصه/ آره خواب رپ شیرینه ولی توی خواب بمون/ اگه خیلی عاشقی دادا برو پاپ بخون / این‌جا راه منه ثبت شده اسمم/ این راهو ساختم واسه گفتن قصه‌ام/ بدون سختی‌هاش هم هست پر لذت / منم ته راه وایستادم/ (ادامه‌ی راه من-بهرام)

توی همین فکرهاست که صدای برخوردی طرف راست، نگاهش را برمی‌گرداند سمتی که دو تا ماشین گل‌گیرهای هم را ساییده‌اند و راننده‌ها تا کمر از پنجره‌ی ماشین بیرون آمده‌اند و دارو ندار بیولوژیکشان را حواله‌ی سر و صورت و پک و پوز طرف مقابل می‌کنند. آقای میم کمی احساس ناراحتی می‌کند و احساس می‌کند درجه‌ی کیفوری‌اش کمی پایین افتاده که صدای پیر مردی از ماشین سمت چپ می‌گوید، عجب دور و زمونه‌ای شده... جا.کش‌.ها یخورده فرهنگ ندارند! همان‌جور با چشم‌های دریده‌اش توی چشم‌های آقای میم نگاه می‌کند تا نظر او را هم بداند. آقای میم هم به آرامی با حرکت سر، تاییدش می کند. آقای میم حس می‌کند فضا از عصیبت و نفرتی آکنده‌است که از باندها و پنجره‌ها و شاید از توی معده‌ی خودش بالا می‌زند. در فرهنگ‌ لغات، بعد از کلمه‌ی "نفربر" مقابل کلمه‌ی "نفرت"، نوشته شده:‌ بی‌زاری و بد آمدن و کراهت از چیزی یا کسی. متضاد عشق. به این‌جای فکرش که می‌رسد، یاد یک قطعه‌ی دیگر فکرش می‌افتد که چند وقت پیش توی ذهنش تولیدش کرده بود و گوشه‌ای بی مصرف مانده بود. عشق‌ به یک زن، با عشق به یک عقیده خیلی فرق دارد. آدم‌ها وقتی عاشق کسی می‌شوند، به معنای انزجار از کس دیگری نیست. ولی در عالم مناسبات ایدئولوژیک، عشق به چیزی، به مفهوم تبرا و تنفر از چیز دیگری است. از طرفی او شور و شعف بسیاری که در موزیک رپرها موج می‌زند را بیشتر ایدئولوژیک می‌دانست. بنابراین، این جماعت تلاش میکنند با ابراز انزجار، عشق خود را بروز دهند. او در میان خرت و پرت‌های ذهن‌اش به دنبال چیزهای برای تایید این نظریه می‌گشت. به خاطر آورد اصول مذاهب جهان به مکانیزمی دو پهلو استوار است. فراخواندن و فروگذاشتن. فراخوان به نیکی و فروگذاردن شر. انزجار و نفرت، در اندیشه‌ی اسلامی و به خصوص شیعی به جایی می‌رسد که در مهمترین ادعیه‌، کار به جملاتی عجیب، آن‌هم در قالب دعا می‌کشد(که به نظر باید لطیف و شاعرانه باشد) و لعن و نفرینی عمیق و بی‌پایان نثار دشمنان می‌شود. (تا روز قیامت لعنت کند خدا آل زیاد و آل مروان را و لعنت کند خدا بنی امیه را به تمامه و لعنت کند خدا پسر مرجانه را، و ... تا آن‌جا که: پدر و مادرم به قربانت – مفاتیح الجنان /زیارت عاشورا). ادبیات انزجار و تبرا(از کفار و مشرکین و ...) در متن قرآن مجید هم، به اشکال مختلف وجود دارد و در صفحه صفحه‌ی آن موج می‌زند. همینطور است در متون مسیحی (و عمومن جز اناجیل) و متون کابالا و ادبیات مذهبی یهود.
آقای میم فکر می‌کند دارد خیلی پرت و پلا فکر می‌کند و می‌پیچد توی کوچه و دنبال جای پارک می‌گردد. ذهنش هم‌چنان ادامه‌می‌دهد. یادش می‌افتد بهترین شناخت‌ها را از آدم‌های دور و برش زمانی پیدا کرده که طرف را در حالت نفرت دیده. خیلی‌ها را به یاد می‌آورد که کمتر از شعر و مراجع ادبیات کلاسیک بر زبانشان جاری نبود و وقتی به دلیلی واهی یا به حق از آقای میم متنفر شدند، در مرزی میان وحشت و تشنج انزجار، دست کمی از اراذل خیابان گرد نداشتند و آقای میم را به هم‌آوردی می‌خواندند و فحش و ناسزا نثارش می‌کردند. اصلن چه اهمیتی داشت؟ به خودش می‌گفت بگذار این بدبخت هم خوش باشد. من کیفورم از عریان دیدن او و او را هم در این کیف سهیم می‌کنم. من کنار این سیلاب، ماهیِ خودم را صید می‌کنم. یادش آمد نفرت، بهترین شروع همه‌ی داستان‌ها و نوشته‌هایش بوده. اصولن ادبیاتی که او به نام ادبیات اصیل می‌شناسد بر پایه‌ی نفرت بالا آمده. یاد جملات طلایی سلین افتاد: همه‌مان در مقابل دهشت باکره‌ایم، درست مثل کسی که در مقابل لذت باکره است. (سفر به انتهای شب/لویی فردینان سلین/ص9)

پیچ راه پله را می‌پیچد و روبروی در چوبی می‌ایستد. توی ذهنش می‌گوید: نفرت... آه نفرت دوست داشتنی. چیزی زیر دندان‌هایش گزگز می‌کند. انگشتش را محکم روی زنگ می‌گذارد. دسته گل را می‌کوبد توی صورت دخترک.

نفرت... آه نفرت دوست داشتنی.
2013 © www.YAZDANBOD.com. با پشتیبانی Blogger.

Blogger templates

Text Widget

Popular Posts

Unordered List

Blog Archive

Recent Posts