۱۳۸۷/۰۲/۱۷

میخائیل بولگاکف 12 سال آخر عمر خود را صرف نوشتن "مرشد و مارگریتا" کرد.
از "مرشد و مارگریتا" سیصد هزار نسخه چاپ شد که بیست و شش هزار نسخه‌ی آن به خارج صادر شد. تمام نسخه‌های توزیع شده در شوروی یک شبه تمام شد و کتاب به نزدیک صد برابر قیمت روی جلد خرید و فروش می‌شد.
یکی از محققین آمریکایی لیستی از کتب و مقالاتی که درباره‌ی بولگاکف به زبان انگلیسی نوشته شده، گرد آورده است که در این لیست 1100 مقاله و کتاب ذکر شده که از این میان بیش از صد کتاب و مقاله، تنها در نقد "مرشد و مارگریتا" است.

این چند خط، فقط گوشه‌هایی از ارج و اهمیت این رمان در جهان را نشان می‌دهد که در مقدمه‌ی مترجم به آن اشاره شده. اثر بی نظیری که بسیاری از نویسندگان قرن بیستم را متحیر کرد و جزو پر تیراژترین رمان‌های ترجمه شده در سراسر جهان به شمار می‌آید.

یادآوری چند نکته ضروری به نظر می‌رسد.
-
تحلیل ساختاری(Structural Analysis)، به صورت علمی، در ادبیات ایران هنوز به صورت خواب و خیالی برای حرفه‌ای‌ها باقی مانده! بی تردید مقاله‌ی حاضر نیز شکلی دست و پا شکسته از چنین رویکردی به اثر خواهد بود.
-
قصد ندارم خلاصه‌ای از رمان را ارئه دهم. چرا که درج خلاصه‌ی اثر، آن‌هم شاهکاری مثل "مرشد و مارگریتا" را خیانت به ساختار و درون‌مایه‌ی اثر می‌دانم. بنابراین، خواندن اثر، برای درک این مقاله الزامی است.
-
رمان دارای 32 فصل و یک مؤخره است که تمرکز این نوشته، معطوف به چهارده فصل آخر آن است. در این مورد توضیح بیشتری خواهم داد.

ساختار رمان:
دو زمان، دو زبان متفاوت، دو خط اصلی داستانی و یک بستر داستانی، ریخت رمان را تشکیل می‌دهند. (مترجم به سه داستان اشاره کرده-رجوع کنید به مقدمه‌ی مترجم). دو زمان عبارتند از زمان تصلیب مسیح و زمان حکومت استالین در مسکو. هر یک از داستان‌هایی که در این دو زمان، از زاویه دید دانای کل روایت می‌شوند زبان مخصوص زمان خود را دارند. دو داستان اصلی رمان، یکی متن رمانی است که توسط مرشد نوشته شده و ماجرای تصلیب را شرح می‌دهد، و دیگری ماجرای عشق مارگریتا است. بستر داستان که به سرعت و با روایت محض در مؤخره تکمیل می‌شود و به سبب همین مؤخره خود به صورت داستانی جنبی -و از دید نویسنده، بی اهمیت- مطرح می‌گردد، ماجرای نویسنده‌های گریبایدوف و حواشی شهر مسکو است که تا انتها نیز به صوربستر دو داستان اصلی باقی می‌ماند و پیام سیاسی و اجتماعی بولگاکف را برای شوروی استالینی به ارمغان می‌آورد. این بخش جنبی که از آن به عنوان بستر داستانی یاد خواهم کرد، تا فصل نوزده به صورت موازی، با داستان مسیح (رمان مرشد) پیش می‌آید و خواننده را در تعلیق نفس‌گیری رها می‌کند. در فصل نوزدهم، با ورود مارگریتا، بستر داستان کم رنگ می‌شود و دو خط اصلی داستانی به صورت موازی پیش می‌آیند تا جایی که خواننده متوجه سمبل‌ها و عوامل ارتباط دهنده‌ی دو خط اصلی، می‌گردد. این دو خط تا اواخر رمان به نظر بی ارتباط باقی می‌مانند و اشاره‌ای هم به بهانه‌ی حضور متنِ رمان مرشد(ماجرای مسیح( نمی‌گردد مگر این‌که مارگریتا عاشق رمان است! در لایه‌های زیرین متن است که به تشابه راز آلود دو خط اصلی داستان پی می‌بریم و بستر داستان(جریانات گریبایدوف، تئاتر و مسکو) در مؤخره به سامانی عجولانه می‌رسد.

معماری دو داستان – اصالت متن:


نمودار فوق به صورت یک فرضیه، وضعیت تلاقی عوامل دو داستان اصلی را نمایش می‌دهد. بولگاکف در برابر مسیح (تز)، شیطان را قرار داده(آنتی تز) و در نهایت از برخورد این دو نیرو، متن(سنتز) بر جای می‌ماند و سایر عوامل همه یکی یکی از دور خارج می‌شوند. انجیل و رمان مرشد، متونی هستند که جاودانه می‌شوند. مارگریتا در عشق خود به مرشد، رمان را می‌جوید و تمام نگرانی او حفظ و نجات کاغذهای سوخته‌ی رمان است و متی (حواری مسیح) همین وضعیت را نسبت به دست نویس‌های پوستی که از انجیل به همراه دارد، حفظ می‌کند و از پیلاطس، پوست سفیدی به عنوان آخرین درخواست می‌خواهد تا انجیل را، پس از مرگ اسخریوطی، به پایان برد. در این توازن، مسیح، مرشد و متی در یک‌سو و شیطان، پیلاطس و مارگریتا در سوی دیگری قرار دارند. از میان این شش شخصیت اصلی، فقط مرشد و پیلاطس هستند که دچار استحاله می‌شوند و شخصیت چند لایه و پیچیده‌ و از جهاتی هم مبهم دارند. تردید! هم مرشد مردد است و ایمان کاملی به نوشته و اندیشه‌ی خود ندارد و هم پیلاطس مردد است به فرامینش و نگرشش به جهان. مارگریتا زن شوهر داری است که گناه آلود است به عشقی غیر متعارف. ولند (شیطان) را می‌ستاید و در نهایت از ابتدا تا انتها عشقش را به متن رمان (و در درجه‌ی دوم مرشد) حفظ می‌کند و لحظه‌ای تردید به اعمالش راه نمی‌یابد. متی هم باجگیر گنه‌کاری است که عشقش را به متن و دردرجه‌ی دوم مسیح، بی‌تردید حفظ می‌کند. او در درجه‌ی دوم به مسیح عشق می‌ورزد چرا که از فراز تپه شاهد کشته شدن مراد خود است و تعلل می‌کند، اما در مورد متن هرگز! مارگریتا نیز در درجه‌ی دوم به مرشد عشق می‌ورزد چرا که مرشد برای او جذابیت جنسی و مردانه‌ی چندانی ندارد. سودای مارگریتا متن است! از توازی این شخصیت‌ها نیز به "اصالت متن" در اندیشه‌ی بولگاکف پی می‌بریم. اجسام انسان‌ها به جامعه باز می‌گردند و مشمول مرور زمان می‌شوند، می‌میرند و فراز می‌روند، اما متون باقی می‌مانند که من و شما بخوانیم و داستان مکرر شود!
تنها یک مورد باقی می‌ماند که می‌تواند چنین فرضیه‌ای را با تردید روبرو ‌کند. مرشد در انتهای داستان، بزدومنی را حواری خود معرفی می‌کند و به بستر داستان، بها می‌دهد. در برابر این شخصیت، نباید فراموش کنیم که یهودا اسخریوطی هم حواری مسیح بود. حواری واقعی مرشد، مارگریتا بود...

در انتهای این چالش کوتاه برای تحلیل این اثر عظیم، چند نکته قابل توجه است:
-
بررسی تطبیقی "مرشد و مارگریتا" با "فاوست": بی تردید ورود به این بحث، کار بسیار دشواری خواهد بود. آثار بسیاری هم توسط منتقدین و نویسنده‌های سراسر جهان وجود دارد که همت مترجمین و نویسنده‌ها را می‌طلبد.
-
بررسی نشانه شناختی "مرشد و مارگریتا":‌ استفاده از المان‌های سمبولیک در سراسر رمان به چشم می‌خورد که بسیاری از آن‌ها نیاز به بررسی دقیق دارد تا زوایای جدیدی را از اثر، روشن کند.
-
بررسی سیاسی-اجتماعی "مرشد و مارگریتا":‌می‌دانیم که نشر این اثر،‌ نتایج سیاسی-اجتماعی بسیاری در شوروی به بار آورد و در طول زندگی بولگاکف، وی به صورت مستقیم با استالین درگیری‌های بسیاری داشته که در بستر تاریخی و سیاسی دوره‌ی خاصی از تاریخ شوروی رخ داده و این نکته می‌تواند زاویه‌ی دیگری برای تحلیل و بررسی اثر باشد. که بستر داستان، سراسر به همین موضوع می‌پردازد.
-
بررسی روان‌شناختی و بیوگرافیک "مرشد و مارگریتا": بسیاری معتقدند، این رمان، داستان زندگی خود بولگاکف است. همین موضوع می‌تواند دست‌مایه‌ی جالبی برای نگرشی از نوعی دیگر به رمان باشد.


2013 © www.YAZDANBOD.com. با پشتیبانی Blogger.

Blogger templates

Text Widget

Popular Posts

Unordered List

Blog Archive

Recent Posts