۱۳۸۷/۰۱/۲۸

نگاهی به بخش اول اولیس - تلماک



بخش اول
پنج‌شنبه 16 جون 1904 حدود ساعت هشت صبح. استفن ددالوس (Stephen Dedalus)،‌ دانشجویی در پاریس است و در رشته‌ی پی.سی.ان (physiques, chimiques et naturelles)؛ یکی از گرایش‌های رشته‌ی پزشکی، تحصیل می‌کند. در طول این بخش می‌فهمیم، پیش از این‌که داستان شروع شود، به او خبر رسیده که مادرش در حال مرگ است. استفن به خانه بازگشته و مادر از استفن درخواست کرده که بر بالینش دعا بخواند. او درخواست مادر را رد کرده و مادر هم جان باخته است. حالا در صفحات اول کتاب،‌ او در برجی در ساحل دابلین در ایرلند، به نام مارتلو(Martello Tower) – که به نظر برج مراقبت دریایی بی‌استفاده‌ای است- با دو دوست دیگر خود به نام‌های مولیگان (Mulligan) و هینس (Haines) اقامت دارد و به شراب‌خواری و لاقیدی،‌ روزگار می‌گذراند. روح او در رنج و رخوتی مرگ‌بار غوطه‌ور است. او در خانه‌ی پدر هم به همان اندازه سرد و عبوس به دنیا نگاه می‌کرد که حالا در خانه‌ی خود. بی‌خیالی او نه از بی‌مسئولیتی،‌ که از اندوهی عمیق و یاسی درناک که در چهره و رفتارش موج می‌زند نشات گرفته. صحنه‌های اول رمان، در نهایت آرامش نویسنده و با تمرکز بر روی تمام جزییات در دیالوگ‌ها و حالات مطرح می‌شوند. شروعی بسیار پرکشش، با جملاتی مجلل که هر لحظه را در عین مانده‌گی و رخوت حرکات و رفتار و دیالوگ‌ها، آبستن حوادث نشان می‌دهد و تعلیقی ظریف در ذهن خواننده ایجاد می‌کند. این کشدار بودن توصیفات پر از اطلاعات هستند و به هیچ وجه از جنس کش‌دار بودن توصیفات طولانی و آزاردهنده‌ی ادبیات کلاسیک نیست. می‌توان گفت هر پاراگراف اطلاعاتی تازه از گذشته و حال آدم‌ها می‌دهد. در تمام سه بخش اول، این وضعیت کمابیش وجود دارد تا داستان را برای رسیدن به اوج آماده کند. اولیس در سه فصل نوشته شده. فصل اول سه بخش دارد، فصل دوم دوازده بخش و فصل سوم هم سه بخشی است و هیچ فصل یا بخشی تیتر یا عنوان ندارد. کتاب به هیچ‌کس تقدیم نشده و در نسخه‌ی Vintage International، فقط نامه‌ای از جویس به ابتدای کتاب افزوده شده که توضیحاتی است ساده از وضعیت و تاریخ نشر کتاب. شروع فوق‌العاده‌ی رمان که شبیه صحنه‌های کلاسیک نمایش‌نامه‌های بزرگ، و با صدای مولیگان در حال تراشیدن ریش و بر بالای راه‌پله و تاکید بر تیغ برنده‌ای در دست او،‌ آینه و کف صابون، آغاز می‌شود. در طول بخش، تکنیک جریان سیال ذهن، ما را به گذشته و مکنونات قلبی استفن هدایت می‌کند. نکته‌ی قابل توجه این‌که به راحتی، جملات مربوط به جریان سیال و واقعیت بیرونی، قابل شناسایی هستند. تغییر ناگهانی لحن در جملات، راه‌کار جویس است. جملات بیرونی، سطحی و معمولی همراه با نیش و کنایه و بذله‌گویی است و صدای درونی استفن، نثری شیوا، کلاسیک و پرطنین دارند. جریان سیال ذهن در کار جویس شیوه‌ی مخصوص جویس را پی می‌گیرد. بسیار روشن و واضح. اصولن جویس در حیطه‌ی روایت، روشن و صریح عمل می‌کند. او داستان‌گوییِ سر راست را برای اولیس برگزیده و لابد از آن‌جا که کل اثر را رمزگذاری کرده، به نظر می‌رسد تلاشی برای درگیر کردن ذهن خواننده با خط داستان نمی‌کند و این مورد را بر ذهن خواننده می‌بخشاید و تخفیف می‌دهد. به نظر می‌رسد یکی از دلایل موفقیت اثر او، همین امکان خوانش با عمق‌های مختلف است. به عبارت دقیق‌تر، اولیس، قصه "هم" دارد که اتفاقن نیاز به کشف و شهود برای دریافتنش نداریم و همین ممکن است خواننده‌ی مبتدی را دچار اشتباه کند که اولیس را منتقدین پیچیده و رمزگونه جلوه داده‌اند.
هرچه تلاش می‌کنم داستان را تعریف کنم و از تاویل و تفسیرهایی که بر تک‌تک جملات جویس نوشته شده پرهیز کنم، به نظر بازهم غیر ممکن می‌رسد که از نهایت دقت و هنر او در استفاده از امکانات ادبی متن، حرفی نزنم. برای همین، دست‌کم به برخی از این پاساژهای ارجاعی در داستان؛ در حال نوشتن این یادداشت‌ها، اشاره خواهم کرد. یکی از درخشان‌ترین اجراهای تاریخ ادبیات از نوشتار انطباقی، در صفحات اول این کتاب شکل می‌گیرد. همانطور که اشاره شد در صحنه‌های اول، جملات بسیاری در مورد پاکی و شستن و لباس‌ها یا دست‌مال گردن سفید و شستن دست و بدن، در حین اصلاح صورت، رد و بدل می‌شود. این جملات ساده و معمولی ناگهان به کلمات "yet here's a spot," ختم می‌شوند. عبارت به معنای این است که "اینجا هنوز لکه‌ای مانده". اشاره‌ای آشکار به دیالوگی معروف در مکبث، شاه‌کار شکسپیر. آن‌جا که زن، برای شستن دست‌هایش از خون به جامانده از جنایت، تقلا می‌کند. اندیشه‌ی استفن در لجن‌زار درمانده‌گی‌هایش آلوده است و به این شکل در رفتار او نمود می‌یابد. سپس در صفحه‌ی 14 با جمله‌ای غیر عادی روبه‌رو می‌شویم. عبارت "agenbite of inwit" بدون مراجعه به تفاسیر غیر قابل فهم است. این جمله عنوان رساله‌ای از دن میشل (Dan Michel) است که در حدود قرن سیزده میلادی می‌زیسته و معنای آن عبارتی شبیه به "ندامت وجدان" است. کاربرد ناگهانی این جمله در واگویه‌های استفن به همراه اشاره به لیدی مکبث را تا این‌جا به خاطر بسپارید. مولیگان در حین کاوش لباس‌ها، دست‌مال گردن استفن را به او پس می‌دهد و اشاره می‌کند که دستمال بینی است و خودش به دنبال دستمال تمیزی می‌گردد. کنار همین جملات است که در واگویه‌های درونی استفن به مایع سبزی که از دهان مادرش در لحظات مرگ ترشح کرده اشاراه می‌شود، این در حالی است که مولیگان لحظاتی پیش در حین وراجی‌ها و طعنه‌های نیش‌دارش به استفن به خاطر رد کردن درخواست دعای مادرش، دریای مقابلشان را به "مادر مهربان خاکستری، ان‌دماغ گسترده‌ی سبز" تشیبه کرده بود("a grey sweet mother, the snotgreen sea").
بافه‌ی لایه لایه‌ای که جویس از حالات درونی استفن و احساس اندوه‌ناک گناه‌کاری در وجود او به ما ارایه می‌کند، چنین عمق تفسیرپذیر و تودرتویی دارد. با وجود تکنیکی مثل سیال ذهن، آثار عمیق درمانده‌گی و ندامت را، حتا در واگویه‌های ذهنی استفن چندان تند و تشریح شده نمی‌بینیم. چرا که او به واقع و حتا در درون خود از پرداختن به آن‌چه آزارش می‌دهد می‌هراسد. در نهایت ما با آدمی روشن‌فکر، سرد مزاج و بی‌تفاوت روبه‌رو هستیم. بیشتر این بخش را دیالوگ‌های استفن و مولیگان پیش می‌برند و هینس هم که آشنای مولیگان است، انگلیسیِ بی‌هویت و آزاردهنده‌ای است که در آکسفورد درس می‌خواند و در حین بحث و جدل‌های میان این‌دو، بیشتر طرف مولیگان را می‌گیرد. دل‌خوری‌ها و رفتار تحقیر آمیز هم‌خانه‌ای‌های استفن او را سرخورده کرده و سرانجام میز صبحانه را با دل‌خوری ترک می‌کند، سیگاری می‌کشد و تصمیم می‌گیرد هرگز به آن‌جا بازنگردد. کلید خانه را به دوستانش تحویل می‌دهد و قرار ملاقاتی برای ساعت دوازده و نیم در مشروب‌فروشی می‌گذارند. و از برج بیرون می‌زند. خروج او از خانه، معادل اسطوره‌ای آغاز جستجوی تلماک فرزند اودیسه است.
ذکر نکته‌ای هم در این‌جا الزامی است. در طول رمان، سه اسطوره کارکرد زیادی دارند. محوریت هر سه هم بر روابط خانوادگی و به خصوص پدر-پسری قرار دارد؛ به ترتیب اهمیت، اودیسه-تلماک، ایکاروس-دادالوس و هملت-هوروندیل(که به شکل روح پدر ظاهر می‌شود). فارغ از نام رمان که شکل لاتین اودیسه (Odysseus) است و فامیل استفن که شباهت املایی زیادی به دادالوس، شخصیت یونانی داستان هومر دارد (فامیل استفن Dedalus و نام شخصیت اسطوره‌ای Daedalus ثبت شده)، و اشارات کم و جسته گریخته ی متن رمان، منبع این ارجاعات اسطوره‌ای، دو نامه‌ی مهم جویس به دوستانش است؛ یکی به کارلو لیناتی (Carlo Linati) و دیگری به استوارت گیلبرت (Stuart Gilbert). جویس در این دو نامه، نموداری تغریبن مشابه از فصول رمان را ارایه کرده که مبنای بسیاری از تحلیل‌ها و مطالعات در مورد اولیس قرار گرفته‌اند. جالب است که نظرات جویس در مورد بخشی که شرحش را خواندید ببینید:
عنوان: تلماک / صحنه: برج / ساعت: 8 تا 9 / رنگ: سفید – طلایی / سمبل: مو – هملت – ایرلند – استفن / هنر: خداشناسی / تکنیک: روایی (جوان) – گفتگوی سه نفره – تک گویی / معنا: فرزند مخلوع در مباحثه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه‌ی یادداشت‌هایم در مورد اولیس، با نگاهی به تمامی فصول و بخش‌ها و ذکر کلیاتی از هر یک، ادامه دارد.
منبع عکس، ویکی‌پدیا. توضیح عکس: این عکس در سال 1904 توسط شخصی به نام کوران گرفته شده. بعدها وقتی از جویس پرسیدند در حین گرفتن عکس به چه چیز فکر می‌کردی؟ پاسخ داد: فکر می‌کردم آیا می‌شود از او (عکاس) پنج شیلینگ قرض بگیرم؟
2013 © www.YAZDANBOD.com. با پشتیبانی Blogger.

Blogger templates

Text Widget

Popular Posts

Unordered List

Blog Archive

Recent Posts