حدود 1313، سال تاسیس دانشگاه تهران، "میرزا جعفرخانرضازاده" معروف به "سیاح"، پس از گرفتن دکتری خود از دانشگاه مسکو در رشتهی ادبیات اروپایی و سالها تدریس در دانشگاه مسکو به تهران میآید و کرسی درسی به نام "سنجش ادبیات" را پایه میگذارد. در این کلاسها او به مقایسهی ادبیات روسی و فرانسه در برابر ادبیات فارسی میپردازد. جریانی که او توانست بر بستری رسمی (بر کرسی استادی ِ نهاد معتبری به نام دانشگاه تهران) به حرکت درآورد پس از او به شاگردانش انتقال یافت. نامهایی چون سیمین دانشور، ابوالحسن نجفی و احمد سمیعی، پژوهشگرانی انگشت شمار، مجموعهای پراکنده از حرکتهایی بعضن بسیار ژرف را به جای گذاشتند که نام "سنجش ادبیات" را آرام آرام به "ادبیات تطبیقی" تغییر دادند و چند مقاله و تز دکتری و کتاب هم چاپ شد. سیاح، سال 1326 از دنیا میرود ولی آتشی که میگیراند، چند سالی زیر خاکستر میماند و در 1332 دکتر "جمشید بهنام"، کتابی به نام "ادبیات تطبیقی" در هزار نسخه از انتشارات بینا چاپ میکند. "مجتبی مینوی" هم با مقالات و مجموعهی پژوهشهای تطبیقی خود به بسط این اندیشه در فضای ادبی آن روزگار میپردازد و در جایگاه یکی از موثرترین محققین ایرانی در این عرصه، به گسترش و تبیین آن میپردازد. عبدالحسین زرین کوب در باب "موازنهی ادبی" (تعبیر خود او از ادبیات تطبیقی) مقالهای تحت عنوان "گوته و ادبیات ایران" منتشر میکند و به بررسی "دیوان شرقی" و تاثیرات ادب فارسی بر آن میپردازد و با مقالهها و بحثهای متعدد و اشاراتی که در کتابهای خود دارد اهمیت روزافزون بررسی فنی این پدیده را گوشزد میکند.
دانسته یا نادانسته، ادبیات خلاقه هم از این ماجرا به طور هم زمان عقب نمیافتد. نگاهی به تاریخ شکل گیری داستان کوتاه و رمان مدرن ایران نشان میدهد، "بوف کور" (به عنوان انجیل ادبیات خلاقهی ایران) را کسی مینویسد که از طرفی تسلط کامل و ژرفی بر ادبیات قدیم ایران دارد (تا جایی که به آموختن زبان پهلوی در هند میپردازد) و از طرفی از اولین نویسندهگان ایرانی است که به فرانسه میرود و با جریانهای ادبی آن سامان آشنا میشود و سرانجام اثرش را در هند خلق میکند. جالبتر اینکه هدایت عضو گروه چهارنفرهی معروفی میشود که پای ثابت گروه، مجتبی مینوی است.
جلال آلاحمد، به ادبیات اروپا توجه ویژهای نشان میدهد و تا حدی پیش میرود که تاثیر مستقیم خود را از "لوییفردینانسلین" در کتاب "سفر به انتهای شب" اعلام میکند و فرهاد غبرایی در مقدمهی ترجمهی ارزشمند خود از این رمان، به آن اشاره میکند. باز هم جالب اینکه آلاحمد همسر سیمین دانشوری است که از اولین شاگردان سیاح در بررسی ادبیات تطبیقی است.
حدود سال 1343، در اصفهان، "جُنگ ادبی اصفهان"، با حضور عدهای جوان علاقهمند شروع به کار میکند که بسیاری از نامهای آشنای امروز را به جریان ادبیات مدرن ایران معرفی کرده است. نامهایی چون هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی، احمد گلشیری، احمد میرعلایی و دیگران. جنگ ادبی اصفهان به عنوان تشکلی جوان و جریانگریز یکی از ساختیافتهترین نشریات ادبی آنسالها را نیز منتشر میکند. جالب اینکه (بر اساس مجموعه مصاحبههایی که در روزنامهی "هممیهن" در ماههای اردیبهشت و خرداد 1386 از اعضای جُنگ به عمل آمده)، یکی از موثرترین اعضای این گروه که به خصوص برای جوانترها، محور اندیشهی جمع بودهاست، ابوالحسن نجفی است که او هم از شاگردان سیاح و از فعالان ادبیات تطبیقی است.
باز هم شایان ذکر است که حرکاتی مشابه در سایر رشتههای هنری نیز آغاز میشود؛ میرزا فتحعلی آخوندزاده، که از اولین تحصیلکردههای اروپایی رشتهی تئاتر است، با کمی سبقت از اهل ادب روندی مشابه را در تئاتر با چاپ کتابی به نام "تمثیلات – شش نمایشنامه و یک داستان" در سال 1288 آغاز میکند. کتاب توسط میرزا جعفر قراچهداغی ترجمه میشود و تا سال 1356 توسط انتشارات خوارزمی به چاپ سوم میرسد. جریانی که بعدها توسط بسیاری به تکامل نزدیک میشود و رو به مدرنیسم پیش میرود و اوج میگیرد تا به شکل آنارشی نمایشنامههای "عباس نعلبندیان" برسد.
در نقاشی و مجسمه سازیهم جریانی مشابه توسط نامهایی چون مرتضی ممیز، هانیبال الخاص، آیدین آغداشلو و بسیاری دیگر شکل میگیرد و به همین ترتیب شعرا نیز از این تحول ناگهانی و سریع بی نصیب نماندند. مراجعه کنید به منابع بسیاری که در مورد نیما یوشیج و تاریخ شکلگیری شعر نو وجود دارد و دهها نمونهی دیگر در سینما، موسیقی و...
وقتی در مورد علم سخن میگوییم، اولین پرسش، تعریف ماهوی خود آن علم است. اگر چه مطالعات تاریخ علم نشان میدهد، در بسیاری از موارد، علوم در روشها و حیطههای عمل از تعاریف پیشفرض خود تخطی میکنند ولی این تعاریف اولیه به مثابهی داربستی است که مفاهیم زیربنایی علوم بر آنها استوار است و در صورت تخطی از این مبانی، به دلیل وجود تعریف کامل (جامع و مانع) میتوان در مورد تخطی آنها از تعاریف و مبانی نیز، حکم صادر کرد و در نهایت باز هم ساختارشکنانهترین گرایشات علوم بر اساس همین تفاسیر، تعبیر پذیر خواهند بود.
ادبیات تطبیقی که به طور مخفف و با مفهومی کنایی، آنرا Comp.lit مینامند، در نگاه اول تعریف واضح و روشنی دارد. چیزی شبیه این مضمون: بررسی پژوهشی و انتقادی ادبیات دو یا چند زبان، فرهنگ یا ملیت در قیاس با یکدیگر. اگر چه در بسیاری از موارد پژوهشهای تطبیقی بین دو زبان متفاوت شکل گرفته ولی دایرهی این پژوهشها به تطبیق اسطورههای ایرلند با انگلستان (به عنوان مثال) نشان میدهد که در زبانی واحد با اقلیمهای متفاوتهم کارکرد تطبیقی پژوهش میتواند به روشن کردن نقاط تاریک و مبهم روند خلاقهی ادبی منجر شود. کشیده شدن دامنهی این پژوهشها به جامعه شناسی، تاریخ، سیاست ملل و فرهنگها اجتناب ناپذیر است و همین تعریف پذیری این دانش را مشکلتر میکند.
به نظر میرسد ادبیات تطبیقی به عنوان دانشی مستقل، از نامحدود بودن و تعریف ناپذیری حیطههای عمل خود رنج برده و روند رشد مبانی علمی، آنرا به چالشهای فلسفی، اسطورهشناسی، روانشناسی، جامعه شناسی و سایر علوم کشانده. همین عامل باعث شده اگر چه در طول چند قرن اخیر، به ویژه پس از اشارات گوته به جهانی شدن و جملهی معروف "زمانی باید ادبیات همهی جهان یکی بشود" (1) تمام نویسندهگان جریانساز یا جریان گریز، دستکم نیمنگاهی به این عرصه داشتهباشند.
شاید به تعبیری ساده انگارانه بتوان گفت پژوهشهای تطبیقی بر دو اصل اساسی استوار هستند؛ ترجمه و شیوههای تطبیق. ترجمه یکی از اساسیترین ارکان ادبیات تطبیقی است. پژوهشگرتطبیقی باید دستکم دو زبان را به طور عمیق و ریشهای بشناسد. تسلط کامل او، آنچنان که "سوسور" به آن اشاره میکند(2) هم در حیطهی زبان و هم در حیطهی گفتار الزامی است. نقش ترجمه تا حدی است که "استیون توتوسی زیپنک" در کتاب خود "نظریهی روش و کاربرد ادبیات تطبیقی"(3) که به عنوان یکی از روشمندترین کتابهای موجود در زمینهی ادبیات تطبیقی است، به این نکته اشاره میکند که برای رسیدن به مبانی مشخصی برای ادبیات تطبیقی نیاز به انتخاب یک زبان واحد برای ارائهی خروجی مطالعاتی وجود دارد که آن را انگلیسی انتخاب میکنند و او تاکید میکند که این انتخاب هیچ ارتباطی با کشورهای صاحب این زبان ندارد و این تنها گزینشی زبان شناسانه است.
او در همین کتاب به اصول موضوعهی مهم دیگری اشاره میکند؛ نخست اصل تقدم پرسش "چگونهگی" بر "چسیتی"، یکی از ابتداییترین رویکردهای پژوهش تطبیقی است، به این معنا که ادبیات تطبیقی به چیستی موضوع پژوهش کاری ندارد، بلکه بیشتر در پییافتن چرایی و چگونگی شکل گیری فرمهای واحد،نگرهها و ساختمانهای مشابه در میان انواع ادبیات جهان است.
اصل دومی که مطرح میشود این است که این رویکرد پژوهشی، تلاش میکند اشکال مختلف ادبی را به چالش و گفتمان متقابل بکشاند و ادبیات را از حالت منفرد و خود ارجای ملی به گرایشهای جهانی و فرا ملیتی بکشاند.
ادبیات تطبیقی، به پژوهش صرف علمی، مکانیزمی زیبا شناسانه میبخشد و پژوهش را در برابر سایر اشکال هنری، به عنوان گونهای جدید از تولید خلاق مطرح میکند. خوانش ویژهی پژوهشگر تطبیقی از حد تحقیق و مطالعهی صرف علمی فراتر میرود و متون را در برابر هم به فضایی فراتحصیلی و دگرگون میکشاند و با ارائهی خوانشی نو از متن، مخاطب را در برابر میکروسکوپی قرار میدهد که قادر باشد به نادیدنیترین لایههای متن سرک بکشد.
پژوهشگر تطبیقی با نگاهی مرکب از چند رشتهی علمی و با تسلط به زبانهایی متفاوت، به بازگشایی تار و پود متون میپردازد و تمام این پیچیدگیها در نهایت، نشان دهندهی این واقعیت است که ادبیات تطبیقی حلقهی مفقود خوانش حرفهای متن توسط نویسنده و مخاطب است. سنتزی است که از خوانش متن به وجود میآید. واقعیت این است که موضوعات مورد پژوهش، در بسیاری موارد به صورت آگاهانه به مشابهتها یا تفاوتهای مستدل رسیدهاند، چرا که گاه نشانههای الگوی واحد ِ اندیشههای ادبیات ملل و اقوام مختلف را در تضادهای آنها جستجو میکنند. اما گاهی موضوعات پژوهش هیچ اطلاعی از حضور یکدیگر ندارند. اقوام مختلف بدون اینکه بدانند یا راه برخوردی با یکدیگر داشته باشند، به تطابق ساختاری و معناگرایانه در روایت میرسند و پژوهش تنها نشان دهندهی این واقعیت معجزهآساست که الگوی بدوی اذهان بشر، عملکردی یکسان و مشابه دارد. ادبیات تطبیقی از این جهت، ایدهی بلند پروازانهی بازگشت بشر به راهروهای باستانی و اتاقهای ازلی ِ برج بابل است. دنیایی که مردم در آن به یک زبان و به یک اسلوب میاندیشند؛ بنایی که آنها را عروج میدهد به بهشت دستنایافتهی وسوسهگری که پس پشت ابرها، خاک میخورد تا روز جزا.
این بار حجوم، نه از هند، نه از عرب، نه از اروپا، که از "سرزمینی به نام جهان" آغاز شده و ادب فارسی خود را در آستانهی فصلی نو، به دست شعر نو، داستان کوتاه و رمان مدرن میسپارد. از افراطها و تفریطها، زد و خوردهای دیالکتیک و صف کشیهای فرمشناسانه که بگذریم، بی شک نامهایی چون یوشیج، شاملو، چوبک، رویایی، آلاحمد، فرخزاد، گلستان، اخوان ثالث، گلشیری، صاعدی و صادقی، مخلوقات ادبیشان را بر گهوارهای نو به دامان ادبیات هدیه میکنند. نامش، سنجش، موازنه یا تطبیق باشد در اصل ِ این رویکرد تاثیر چندانی نمیگذارد. نویسندهی ایرانی میکوشد در کنار شیوههای جهانی و سنجهی زبانشناسانه، به زبان مادری و با دغدغههایی ایرانی به خلق ادبی بپردازد. توجه به بازخوانی آثار کلاسیک ادبیات ایران، از شاهنامه تا تاریخ بیهقی، افزایش مییابد و این در حالی است که همزمان، خوانش ادبیات روس و فرانسه و آمریکا در دستور کار نویسندهگان جوان قرار میگیرد. اینبار حرف، تغییر فرم خط یا زبان و یا اختلاط واژگان نیست. این ابر پر و پیمان، اگر چه به این دامنهها هم میبارد اما بارشاش را از قلهها آغاز کرده است. مجادلههای بسیاری که این روزها در باب زبان، خط و سمت و سوی ادبیات فارسی شکل گرفته و راه حلهایی که ارائه میشوند، در بسیاری از موارد، نقل آن فرزند نبی است که از وحشت طوفان به بلندی پناه میبرد در حالی که آب، نهتنها از زمین که از آسمان سیلاب میشود. حرفم ایناست که ادبیات تطبیقی نه یک انتخاب، که الزام گریز ناپذیر ادبیات امروز و فردای ایران است.
1) ولک، رنه، و آوستن وارن؛ نظریه ادبیات؛ ضیاء موحد و پرویز مهاجر؛ انتشارات عصر نو و علمی و فرهنگی، تهران، 1373.
2) دو سوسور، فردینان؛ درسهای زبانشناسی همگانی؛ نازیلا خلخالی؛ نشر پژوهش فرزان روز، تهران، 1378.
3) Tötösy de Zepetnek, Steven. Comparative Literature Theory, Method, Application. Amsterdam and Atlanta, GA: Rodopi. 1998.
دانسته یا نادانسته، ادبیات خلاقه هم از این ماجرا به طور هم زمان عقب نمیافتد. نگاهی به تاریخ شکل گیری داستان کوتاه و رمان مدرن ایران نشان میدهد، "بوف کور" (به عنوان انجیل ادبیات خلاقهی ایران) را کسی مینویسد که از طرفی تسلط کامل و ژرفی بر ادبیات قدیم ایران دارد (تا جایی که به آموختن زبان پهلوی در هند میپردازد) و از طرفی از اولین نویسندهگان ایرانی است که به فرانسه میرود و با جریانهای ادبی آن سامان آشنا میشود و سرانجام اثرش را در هند خلق میکند. جالبتر اینکه هدایت عضو گروه چهارنفرهی معروفی میشود که پای ثابت گروه، مجتبی مینوی است.
جلال آلاحمد، به ادبیات اروپا توجه ویژهای نشان میدهد و تا حدی پیش میرود که تاثیر مستقیم خود را از "لوییفردینانسلین" در کتاب "سفر به انتهای شب" اعلام میکند و فرهاد غبرایی در مقدمهی ترجمهی ارزشمند خود از این رمان، به آن اشاره میکند. باز هم جالب اینکه آلاحمد همسر سیمین دانشوری است که از اولین شاگردان سیاح در بررسی ادبیات تطبیقی است.
حدود سال 1343، در اصفهان، "جُنگ ادبی اصفهان"، با حضور عدهای جوان علاقهمند شروع به کار میکند که بسیاری از نامهای آشنای امروز را به جریان ادبیات مدرن ایران معرفی کرده است. نامهایی چون هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی، احمد گلشیری، احمد میرعلایی و دیگران. جنگ ادبی اصفهان به عنوان تشکلی جوان و جریانگریز یکی از ساختیافتهترین نشریات ادبی آنسالها را نیز منتشر میکند. جالب اینکه (بر اساس مجموعه مصاحبههایی که در روزنامهی "هممیهن" در ماههای اردیبهشت و خرداد 1386 از اعضای جُنگ به عمل آمده)، یکی از موثرترین اعضای این گروه که به خصوص برای جوانترها، محور اندیشهی جمع بودهاست، ابوالحسن نجفی است که او هم از شاگردان سیاح و از فعالان ادبیات تطبیقی است.
باز هم شایان ذکر است که حرکاتی مشابه در سایر رشتههای هنری نیز آغاز میشود؛ میرزا فتحعلی آخوندزاده، که از اولین تحصیلکردههای اروپایی رشتهی تئاتر است، با کمی سبقت از اهل ادب روندی مشابه را در تئاتر با چاپ کتابی به نام "تمثیلات – شش نمایشنامه و یک داستان" در سال 1288 آغاز میکند. کتاب توسط میرزا جعفر قراچهداغی ترجمه میشود و تا سال 1356 توسط انتشارات خوارزمی به چاپ سوم میرسد. جریانی که بعدها توسط بسیاری به تکامل نزدیک میشود و رو به مدرنیسم پیش میرود و اوج میگیرد تا به شکل آنارشی نمایشنامههای "عباس نعلبندیان" برسد.
در نقاشی و مجسمه سازیهم جریانی مشابه توسط نامهایی چون مرتضی ممیز، هانیبال الخاص، آیدین آغداشلو و بسیاری دیگر شکل میگیرد و به همین ترتیب شعرا نیز از این تحول ناگهانی و سریع بی نصیب نماندند. مراجعه کنید به منابع بسیاری که در مورد نیما یوشیج و تاریخ شکلگیری شعر نو وجود دارد و دهها نمونهی دیگر در سینما، موسیقی و...
وقتی در مورد علم سخن میگوییم، اولین پرسش، تعریف ماهوی خود آن علم است. اگر چه مطالعات تاریخ علم نشان میدهد، در بسیاری از موارد، علوم در روشها و حیطههای عمل از تعاریف پیشفرض خود تخطی میکنند ولی این تعاریف اولیه به مثابهی داربستی است که مفاهیم زیربنایی علوم بر آنها استوار است و در صورت تخطی از این مبانی، به دلیل وجود تعریف کامل (جامع و مانع) میتوان در مورد تخطی آنها از تعاریف و مبانی نیز، حکم صادر کرد و در نهایت باز هم ساختارشکنانهترین گرایشات علوم بر اساس همین تفاسیر، تعبیر پذیر خواهند بود.
ادبیات تطبیقی که به طور مخفف و با مفهومی کنایی، آنرا Comp.lit مینامند، در نگاه اول تعریف واضح و روشنی دارد. چیزی شبیه این مضمون: بررسی پژوهشی و انتقادی ادبیات دو یا چند زبان، فرهنگ یا ملیت در قیاس با یکدیگر. اگر چه در بسیاری از موارد پژوهشهای تطبیقی بین دو زبان متفاوت شکل گرفته ولی دایرهی این پژوهشها به تطبیق اسطورههای ایرلند با انگلستان (به عنوان مثال) نشان میدهد که در زبانی واحد با اقلیمهای متفاوتهم کارکرد تطبیقی پژوهش میتواند به روشن کردن نقاط تاریک و مبهم روند خلاقهی ادبی منجر شود. کشیده شدن دامنهی این پژوهشها به جامعه شناسی، تاریخ، سیاست ملل و فرهنگها اجتناب ناپذیر است و همین تعریف پذیری این دانش را مشکلتر میکند.
به نظر میرسد ادبیات تطبیقی به عنوان دانشی مستقل، از نامحدود بودن و تعریف ناپذیری حیطههای عمل خود رنج برده و روند رشد مبانی علمی، آنرا به چالشهای فلسفی، اسطورهشناسی، روانشناسی، جامعه شناسی و سایر علوم کشانده. همین عامل باعث شده اگر چه در طول چند قرن اخیر، به ویژه پس از اشارات گوته به جهانی شدن و جملهی معروف "زمانی باید ادبیات همهی جهان یکی بشود" (1) تمام نویسندهگان جریانساز یا جریان گریز، دستکم نیمنگاهی به این عرصه داشتهباشند.
شاید به تعبیری ساده انگارانه بتوان گفت پژوهشهای تطبیقی بر دو اصل اساسی استوار هستند؛ ترجمه و شیوههای تطبیق. ترجمه یکی از اساسیترین ارکان ادبیات تطبیقی است. پژوهشگرتطبیقی باید دستکم دو زبان را به طور عمیق و ریشهای بشناسد. تسلط کامل او، آنچنان که "سوسور" به آن اشاره میکند(2) هم در حیطهی زبان و هم در حیطهی گفتار الزامی است. نقش ترجمه تا حدی است که "استیون توتوسی زیپنک" در کتاب خود "نظریهی روش و کاربرد ادبیات تطبیقی"(3) که به عنوان یکی از روشمندترین کتابهای موجود در زمینهی ادبیات تطبیقی است، به این نکته اشاره میکند که برای رسیدن به مبانی مشخصی برای ادبیات تطبیقی نیاز به انتخاب یک زبان واحد برای ارائهی خروجی مطالعاتی وجود دارد که آن را انگلیسی انتخاب میکنند و او تاکید میکند که این انتخاب هیچ ارتباطی با کشورهای صاحب این زبان ندارد و این تنها گزینشی زبان شناسانه است.
او در همین کتاب به اصول موضوعهی مهم دیگری اشاره میکند؛ نخست اصل تقدم پرسش "چگونهگی" بر "چسیتی"، یکی از ابتداییترین رویکردهای پژوهش تطبیقی است، به این معنا که ادبیات تطبیقی به چیستی موضوع پژوهش کاری ندارد، بلکه بیشتر در پییافتن چرایی و چگونگی شکل گیری فرمهای واحد،نگرهها و ساختمانهای مشابه در میان انواع ادبیات جهان است.
اصل دومی که مطرح میشود این است که این رویکرد پژوهشی، تلاش میکند اشکال مختلف ادبی را به چالش و گفتمان متقابل بکشاند و ادبیات را از حالت منفرد و خود ارجای ملی به گرایشهای جهانی و فرا ملیتی بکشاند.
ادبیات تطبیقی، به پژوهش صرف علمی، مکانیزمی زیبا شناسانه میبخشد و پژوهش را در برابر سایر اشکال هنری، به عنوان گونهای جدید از تولید خلاق مطرح میکند. خوانش ویژهی پژوهشگر تطبیقی از حد تحقیق و مطالعهی صرف علمی فراتر میرود و متون را در برابر هم به فضایی فراتحصیلی و دگرگون میکشاند و با ارائهی خوانشی نو از متن، مخاطب را در برابر میکروسکوپی قرار میدهد که قادر باشد به نادیدنیترین لایههای متن سرک بکشد.
پژوهشگر تطبیقی با نگاهی مرکب از چند رشتهی علمی و با تسلط به زبانهایی متفاوت، به بازگشایی تار و پود متون میپردازد و تمام این پیچیدگیها در نهایت، نشان دهندهی این واقعیت است که ادبیات تطبیقی حلقهی مفقود خوانش حرفهای متن توسط نویسنده و مخاطب است. سنتزی است که از خوانش متن به وجود میآید. واقعیت این است که موضوعات مورد پژوهش، در بسیاری موارد به صورت آگاهانه به مشابهتها یا تفاوتهای مستدل رسیدهاند، چرا که گاه نشانههای الگوی واحد ِ اندیشههای ادبیات ملل و اقوام مختلف را در تضادهای آنها جستجو میکنند. اما گاهی موضوعات پژوهش هیچ اطلاعی از حضور یکدیگر ندارند. اقوام مختلف بدون اینکه بدانند یا راه برخوردی با یکدیگر داشته باشند، به تطابق ساختاری و معناگرایانه در روایت میرسند و پژوهش تنها نشان دهندهی این واقعیت معجزهآساست که الگوی بدوی اذهان بشر، عملکردی یکسان و مشابه دارد. ادبیات تطبیقی از این جهت، ایدهی بلند پروازانهی بازگشت بشر به راهروهای باستانی و اتاقهای ازلی ِ برج بابل است. دنیایی که مردم در آن به یک زبان و به یک اسلوب میاندیشند؛ بنایی که آنها را عروج میدهد به بهشت دستنایافتهی وسوسهگری که پس پشت ابرها، خاک میخورد تا روز جزا.
این بار حجوم، نه از هند، نه از عرب، نه از اروپا، که از "سرزمینی به نام جهان" آغاز شده و ادب فارسی خود را در آستانهی فصلی نو، به دست شعر نو، داستان کوتاه و رمان مدرن میسپارد. از افراطها و تفریطها، زد و خوردهای دیالکتیک و صف کشیهای فرمشناسانه که بگذریم، بی شک نامهایی چون یوشیج، شاملو، چوبک، رویایی، آلاحمد، فرخزاد، گلستان، اخوان ثالث، گلشیری، صاعدی و صادقی، مخلوقات ادبیشان را بر گهوارهای نو به دامان ادبیات هدیه میکنند. نامش، سنجش، موازنه یا تطبیق باشد در اصل ِ این رویکرد تاثیر چندانی نمیگذارد. نویسندهی ایرانی میکوشد در کنار شیوههای جهانی و سنجهی زبانشناسانه، به زبان مادری و با دغدغههایی ایرانی به خلق ادبی بپردازد. توجه به بازخوانی آثار کلاسیک ادبیات ایران، از شاهنامه تا تاریخ بیهقی، افزایش مییابد و این در حالی است که همزمان، خوانش ادبیات روس و فرانسه و آمریکا در دستور کار نویسندهگان جوان قرار میگیرد. اینبار حرف، تغییر فرم خط یا زبان و یا اختلاط واژگان نیست. این ابر پر و پیمان، اگر چه به این دامنهها هم میبارد اما بارشاش را از قلهها آغاز کرده است. مجادلههای بسیاری که این روزها در باب زبان، خط و سمت و سوی ادبیات فارسی شکل گرفته و راه حلهایی که ارائه میشوند، در بسیاری از موارد، نقل آن فرزند نبی است که از وحشت طوفان به بلندی پناه میبرد در حالی که آب، نهتنها از زمین که از آسمان سیلاب میشود. حرفم ایناست که ادبیات تطبیقی نه یک انتخاب، که الزام گریز ناپذیر ادبیات امروز و فردای ایران است.
1) ولک، رنه، و آوستن وارن؛ نظریه ادبیات؛ ضیاء موحد و پرویز مهاجر؛ انتشارات عصر نو و علمی و فرهنگی، تهران، 1373.
2) دو سوسور، فردینان؛ درسهای زبانشناسی همگانی؛ نازیلا خلخالی؛ نشر پژوهش فرزان روز، تهران، 1378.
3) Tötösy de Zepetnek, Steven. Comparative Literature Theory, Method, Application. Amsterdam and Atlanta, GA: Rodopi. 1998.