«سیاست ما عین دیانت ماست». وقتی سید حسن مدرس این جمله را در مجلس شورای ملی میگفت، کمتر کسی فکر میکرد پس لرزههای این حکم در ارکان نگرههای کلان اجتماعی و سیاسی که در اوج خود منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد، هنر را هم بینصیب نگذارد. ردپای حساسیت فزایندهی هنرمندان در پرداختن خلاق به مضامین دینی را در سالهای پس از آن، به وضوح میتوان پی گرفت. در حالی که دین و عرفان، ستون فقرات پیکرهی تمام گونههای هنری در ایران بود، در سالهای پس از مشروطه، ناگهان پرداختن به مضامین دینی، به نحو چشمگیری افت کرد. به استثناء دوران فراموشنشدنی جنگ، و به جز چند شاخهی هنری که مستقیما از ارکان سیاسی ارتزاق میکنند، بسیاری از رشتههای هنری مجبور به موضعگیریهای مشابه با جریانات سیاسی و اجتماعی شدند. محصول هنراغلب تابعی شد از متغیرهای سیاسی. میتوان بخشی از این رویکرد را مربوط به ورودیهای اولیه دانست. سوسیالیسم و کمونیسم تولیدات ادبی خود را با ترجمههای جهتدار و بیشتر به منظور تغذیهی شاخههای فرهنگی احزاب و جبهههای سیاسی منتشر کردند و ادبیات داستانی نوپای ایران نخستین گامها را با رمانهای روسی و بلوک شرق برداشت. آمریکا و اروپا هم، به سرعت جای خالی تفکرات لیبرال و سکولار را پر کردند تا بار دیگر الگوی تاریخی و همیشگی «زیرساختهای روسی و نتایج آمریکایی» در این عرصه نیز خود را نشان دهد.
با فرض اینکه صحت و سندیت «جهود کشان» را بپذیریم، میتوان گفت ادبیات با محوریت مذهبی، از حدود ۱۲۸۰ شمسی آغاز شده است. همزاد هنری مشروطه، رمان، به سرعت به موضوع مذهب و جهتگیری نسبت به آن رسید. پس از «جهود کشان» فقط رمان «یَکُلیا و تنهایی او» اثر تقی مدرسی تا به این پایه متأثر از دین بوده است. جریان بی فروغ ادبیات دینی در شهریور ۵۷ با رمان «شب هول» به نقطهی اوج خود میرسد ـ بی گفتوگوترین نمونهی مرتبط با این بحث که در زمینهی تکنیک و نثر رمان تا آن روز، حرف آخر را میزند. در میان این نامها هستند آثاری که به موضوع دین پرداختهاند ولی محوریت موضوع و میزان توجه نویسنده به دین، تا این حد نبوده است. داستان کوتاه و چند نمایشنامه هم از این دست باقی مانده است. اما موضوع این مقاله اثری استثناییست که کمتر دربارهی آن بحث شده است. کتاب «سیاحت غرب» را به عنوان متنی دینی و عامه پسند همگان میشناسند.
آیت الله آقا نجفی قوچانی، «سیاحت غرب» را در سال ۱۳۱۲ (سه سال پیش از نگارش بوف کور) نوشته و داستانی سوررئال بر مبنای احادیث و روایات اسلامی از زندگی پس از مرگ خلق کرده است. فقط بر مبنای اطلاعات موجود در کتابخانهی ملی ایران، سی و هشت ناشر رسمی نزدیک به یک میلیون و دویست نسخه از این کتاب را چاپ کردهاند. هزاران نسخه از آن در طول سالیان، بی نام و نشان و ثبت نشده تکثیر شده. گسترهی چاپ و اقبال به این اثر تا حدیست که کتابشناسی آن را تقریبا ناممکن میکند. جز نشر کاغذیِ این کتاب، از موضوع داستان، بارها فیلمهای بینام و نشان و صدا تهیه شده و نسخههای بیشماری به صورت نماهنگ و فایلهای دیداری و شنیداری، حتا برای پخش در تلفن همراه دست به دست گردیده تا امروز کمتر کسی دستکم نام این اثر را نشنیده باشد. این کتاب در دورهی کوتاهی پس از انقلاب به عنوان کتاب درسی فوق برنامه به صورت جمعخوانی و تفسیر، تدریس شد که به دلیل آثار سوء روانی که در سنین نوجوانی بر مخاطب داشت به سرعت با مخالفت علماء و مسئولان مواجه شد. همهی این عوامل بیانگر این واقعیت است که پرداختن به «سیاحت غرب» بسیار دشوار است. به دور از پیشفرضهای ذهنی، نفرت طبیعی مخاطب از نمونههای فراوان «ادبیات تزریقی» که پس از آن نوشته شد و فارغ از همهی اما و اگرها، چطور میشود چنین کتابی را که بیش از دویست ارجاع درون متنی و بینامتنی به روایات و آیات، در کمتر از صد صفحه دارد، بررسی کرد؟ اگر چه پس از انقلاب توجه چشمگیری به این کتاب شد ولی فراموش نکنیم این اثر چهل و پنج سال در دوران حاکمیت تفکری مخالف با خود دوام آورد و بخش عمده ای از شمارگان حیرتآورش را مدیون همان دوران است.
روایت «سیاحت غرب» با جملهی «و من مُردم» آغاز میشود و به همین سادگی مخاطب را در نقطهای متفاوت قرار میدهد. این جمله یکی از به یادماندنیترین و عام و عوام پسندترین نمونههای آغاز طرح (Opening) است. تمام داستان بر اساس همین جمله در دنیای پس از مرگ میگذرد. نمونههای دیگری از چنین ساختاری در داستان وجود دارد ـ از «ارداویرافنامه»ی خودمان تا «پدروپارامو»ی دیگران. اما هیچیک از این نمونهها اعتماد به نفس راوی سیاحت را ندارند. طبیعت نوشتن از دنیای مردگان با تردید در لحن و بافت داستان همراه است اما نویسنده به دلیل تسلط زیادی که به جزئیات صحنهها بر اساس متون اسلامی دارد و به دلیل ایمان خلل ناپذیر شخصیاش به مضمون داستان و تخیل یا شهودی که به بافت داستان دمیده، چنان متقن و قاطع سخن گفته است که مخاطب را مردد میان واقعی یا خیالی بودن اثر رها میکند. خودش در مقدمهی کوتاهی ژانر داستان را گزارش نامیده. اما اطلاق نام «گزارشات برزخی» به این دلیل پذیرفتنی نیست که دست کم تا این لحظه هنوز قیامت فرا نرسیده، در حالیکه داستان با قیامت تمام میشود و همین دلیلی بر حضور پررنگ عنصر تخیل در کتاب است. قصد من دراین یادداشت خلاصه نویسی یا تحلیل داستان «سیاحت غرب» و یا حتا ارزشگذاری ایدئولوژیک در مورد کتاب نیست. کما اینکه در بررسی خط سیر ادبیات دینی از «جهود کشان» در کنار چنین کتابی یاد کردم که به وضوح در تقابل با یکدیگرند. نکتهای که به نظرم یکه و بیمانند آمد این است که سیاحت غرب توانسته به نفع داستان و مضمون از متون ایدئولوژیک و دینی فراتر رود. آنچه سیاحت را از بسیاری نمونههای مشابه مجزا میکند، خلاقیت آقا نجفی در پیشبرد داستان و استفاده از اِلمانهای نوین داستانیست که برای لحظاتی به طنز و کنایه نیز نزدیک میشود. خوانندهی فرهیخته نگاه منتقد و بی رحم آقا نجفی را تا به آنجا با چشمهای گرد شده پی میگیرد که راوی، بهشت را به هم میزند و از رسول خدا و ائمه و شهدا انتقاد میکند که چرا در بهشت نشستهاید و عیش و نوش میکنید در حالی که امام زمان در زمین آواره و نالان است از اندوه جماعت. رسول خدا از طریق مانیتور موجود در آنجا با خدا تماس میگیرد:
«و ما همچون شتران تشنه که بر آب ورود کنند، در اطراف آن لوح [مانیتور خودمان!] که کلمات پیغمبر کپیه میشد ازدحام نموده، از نکات و اشارات آن کلمات فهمیدیم که میل دل پیغمبر به طرف ما میدود و به بعضی ملاحظات، وسط ریسمان را گرفته [میانه روی میکند] و امیدواری کلی حاصل نمودیم که شاهد مقصود [ظهور قائم] را به زودی در آغوش خواهیم درآورد و همانطور در روی آن لوح به صورت ازدحام و پهلو زدن و فشار یکدیگر با صورتهای برافروخته، از خوشحالی منتظر جواب حق هستیم که جواب پیغمبرش را چه خواهد داد. چه میل دل پیغمبر به این طرف مشهود حق شود، و آن پیغمبر که قدرکم، حق را به جوش میآورد به جز رواکردن حاجت جوابی برای حق نگذاشت و مقداری حق متعال در جواب پیغمبر تأمل و سکوت نمود، گویا تردید دارد در جواب». (ص۷۹) [۱]
صحنهی چَت کردن پیغمبر و خدا، فقط یکی از نمونههای متهورانهی صحنه پردازی در این اثر است. اما سؤال اینجاست اگر چنین صحنهای را نویسندهای امروزی به ارشاد میفرستاد چه اتفاقی برای او و اثرش میافتاد؟ و آیا باز هم مجال ادامهی فعالیت داشت؟
تعامل بینامتنی سیاحت غرب با متون اسلامی به آیات و احادیث محدود نمیشود و به تناوب، هر جا که آقا نجفی احساس کرده نثر به دلایلی از بیان احساساش عاجز شده به نظم روی آورده و از ابیات شعرای گوناگون بهره گرفته است. نثر آقا نجفی طنز ظریفی دارد. تا حدی که شائبهی کج فهمی ایجاد میکند اما شهامت در به کار گیری طنز بر بستر چنین مضمون خطرناکی به ویژگی مضاعفی برای سیاحت تبدیل شده است. به این صحنهها دقت کنید:
« خواهی نخواهی در شب جمعه رفتم به سر منزل اهل بیت خودم، دیدم عیال شوهری اختیار نموده [از نظر زمان داستانی حدود یک ماه پس از فوت راوی] و مشغول شئونات اوست، اولادم نیز متفرق شدهاند. مدتی به شاخهی درختی نشستم، مأیوس شده برخاستم روی دیوار کوچه نشستم...»(ص۵۷)
«و علیالجمله چنان قال و قیلی [میان مؤمنین و بهشتیان] رخ نمود که صد درجه از حمام زنانه بدتر بود که غالباً حرفها مفهوم نمیشد و آنچه امر به سکوت و آرامی مینمودیم مفید نبود. تا اینکه فوج آقایان ملائکه وارد شدند به یک جبروت و طمطراقی که دیدهها خیره میشد...»( ص ۸۰)
و در صحنهی گفتوگو با رئیس ملائکه (!) است چنین تحقیر آمیز سخن میگوید:
«پس اگر جنابعالی ما را از این مأمور به حق نهی میکردید حکم بر خلاف ما اَنزَلَ الله کرده بودید و مغضوب درگاه الهی میشدید و از این جهت امر به معروف و نهی از منکر واجب است بر کسی که بشناسد معروف و منکر را و امتیاز [تمیز] بدهد بین این دو را، تو هنوز خوب و بد را نشناخته و تمیز نداده، چطور میتوانستی ما را از کاری نهی و به کاری امر کنی.» (ص ۸۴)
اگر به نثر، بانک لغات و شکل چینش جملات روحانیان هم عصر آقا نجفی نگاهی بیاندازیم این تفاوت نثر بیشتر به چشم میآید. در روزگاری که پیچیده نویسی و استفاده از عبارات ثقیل عربی، نشانگر علم و تقوای خطیب بود، آقا نجفی نثری خوشخوان و توصیفاتی به شدت داستانی به کار برده. تکنیک «توضیح صحنه در حرکت»، یکی دیگر از مهارتهای آقا نجفیست که به سرعتِ اطلاع رسانی در داستان کمک کرده است.
«سیاحت غرب» به این دلیل رمان است که به تمام معنا جهان داستان خلق کرده و تمام ویژگیهای داستان را دارد. هیچ کس از زندگان، دنیای پس از مرگ را ندیده است. اما سیاحت غرب از خط اول وارد این دنیا میشود و در انتها به دلیل شورش در بهشت و دعاهای ائمه و پیغمبر و تماسهای مکرر از طریق «تلفنخانه» با «عرش اعلی» و «کمیسیون»های متعدد، حضرت قائم ظهور میکند.
ساختار سه پردهای (دراماتیک) مشخصی در اثر وجود دارد. بسط و گسترش و در نهایت گره گشایی و فرود دارد. از ورود به پاساژهای بی ارزش به روال معمولِ حکایات و قصهها، اثری در این داستان نیست. هیچ صحنهای بیش از دو صفحه کش پیدا نمیکند ایجاز در به کار گیری واژگان و طول صحنهها از دیگر ویژگیهای این اثر است. در واقع «سیاحت غرب» به سراغ خطوط قرمز میرود و با ظرافت آنها را میشکند و عبور میکند.
تفکر مدیران فرهنگی روزگار ما دربارهی ادبیاتی که آن را ارزشی میخوانند چنین است که نویسنده حق خیانت به منبع الهام و چهارچوبهای خلل ناپذیر «ارزش» را ندارد. برای مثال وقتی نویسنده دربارهی ماجرای عاشورا مینویسد علاوه بر اینکه نباید سر سوزنی به گوشههای سؤالانگیز و خطرناک نزدیک شود بلکه باید نعل به نعل از اصل اسناد پذیرفته و تایید شدهی مراجع در این باره تبعیت کند. به این ترتیب، چنان که افتد و دانی، اگر دوهزار کتاب دیگر دربارهی واقعهی عاشورا نوشته شود، دو هزار بدل از اصل خلق میشود و نهایت نوآوری نویسنده در مضامین دینی، یافتن زاویه دید و شخصیتی جدید برای روایت ماوقع است که البته آنهم باید مطابق با اسناد تاریخی باشد و چنین است بحث ادبیات جنگ که خودش موضوع پیچیدهی دیگریست.
نکته جالب این است که قلل ادبیات آمریکای لاتین، روسیه و اروپا که سرچشمهی تفکر بسیاری از فرهیختگان روزگار ماست، یکی در میان، در اختیار آثاریست که یا مطلقاً موضوع دینی دارند و یا به شدت متأثر از چالشهای نویسنده با موضوع دین هستند. از «پرندههای خارزار» و «مرشد و مارگریتا» و «نام گلسرخ» گرفته تا «رمز داوینچی»، صدها اثر درخشان، به مرور منحنی پر تنشی از توجه داستان نویسان به موضوعات دینی را ترسیم کردهاند که با اقبال و تحسین دیگران مواجه شدهاند. اما وقتی قرار باشد خودمان سراغش برویم، محصول کار یا اثری مناسبتی و باسمهای میشود یا انگشت اتهامات گوناگون، نویسنده را نشانه میگیرد.
هزاران سال است که عقاید دینی (اسلام وپیش از آن) بی متولی و حتا با وجود مخالفت، در دل و جان این مردم رخنه کرده است. اگر آنهمه سال کمبود و مخالفت نتوانست این ارزشها را از پا بیاندازد، گویا همین چند سال زیادهروی و حساسیتهای بیش از اندازه و رفتارهای سلیقهای، تأثیر خود را در قالب افت چشمگیر آثاری اینچنینی و بیاقبالی هنرمند به خلق آثار فاخر دینی، به خوبی نشان داده است. پیشرفت و گسترش در عرصهی هنر و فرهنگ نیازمند تحمل بالا و ریسکپذیری مسئولان است. وقتی در غیاب مؤلفههای راستین دینی، شاهد هجوم مردم به سمت سریالها، فیلمها و کتابهای گرفتار میان جادو و چیزی شبیه مذهب هستیم، به این نتیجه میرسم که روزگار بدتری در پیش است.
[۱] نقل از نسخهی بهنشر؛ چاپ هشتم، ۱۳۸۶ ویراستهی دکتر مهدی خرمی، پنجهزار نسخه؛ چاپ اول ۱۳۸۰، دههزار نسخه.
- توضیحات داخل قلاب از من است.